بقیه عکس ها و مطالب در ادامه...
صفری کشکولی،که بالنسبه مفصل،وقایع مربوط به موصلّوها را نگاشته،میگوید: عشایر جنگجو با کسب تکلیف از سید محمد کاظم آیت اللهی امام جماعت شهر قیر،رأیشان بر آن شد تا به مرکز نظامی قیر حمله و شهر را از دست نظامیان خارج نسازند...عشایر مسلح به فرماندهی خوردل موصلّو به شهر قیر حملهور شدند.سید محمد کاظم آیت اللهی داخل شهر با تشویق مردم به قیام علیه نظامیان و پایداری در برابر آنان،از خوردل موصلّو نیروهای تحت امرش حمایت و پشتیبانی میکرد.پس از 48 ساعت جنگ و درگیری،با توجه به اینکه کلیه راههای منتهی به قیر و کارزین در تصرف عشایر مسلح بود و از رسیدن نیروهای کمکی به قیر و کارزین جلوگیری میکردند،خوردل موصلّو نظامیان را وادار کرد تا اسلحه به زمین نهاده و راه سلامت پیش گیرند.نظامیان شهر را تخلیه کردند و راهی فیروزآباد شدند.موصلّوها خود امور دفاعی و اداری شهر را برعهده گرفتند.فرج اللّه موصلّو به عنوان شهردار قیر انتخاب شد و عکس شاه در محل گاراژ فعلی توسط بستان قائدی تیر باران گردید...168
بقیه در ادامه مطلب...
فروردینماه 1342 سران عشایر فارس123
حبیب شهبازی در اعلامیهء دیگری به صراحت پشتیبانی خود و طوایف کوهمره سرخی را از«روحانیون و مراجع تقلید مخصوصا حضرت آیت اللّه خمینی»اعلان داشته است.124 بسم اللّه الرحمن الرحیم اینجانب حبیب اللّه شهبازی با جمله طوایف کوهمره سرخی که دو هزار نفرشان فعلا مسلح و آماده ایستادهاند برای یاری روحانیون و مراجع تقلید مخصوصا حضرت آیت اللّه خمینی دامت برکاتهم از هیچگونه خدمت و پشتیبانی و جانبازی دریغ نخواهم داشت و تا آخرین قطره خود را برای آبیاری درخت اسلام و احکام قرآن خواهم ریخت. جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم این متاعی است که هر بیسروپایی دارد فدوی اسلام و روحانیین و آیت اللّه خمینی-حبیب اللّه شهبازی.
با توجه به نسخههای متفاوتی که از این اعلامیه موجود است و در شهرهای مختلفی توزیع و منتشر شده،شک نیست که توسط افراد متعدد و در سطحی وسیع،چاپ و توزیع گردیده است.براساس اسناد ساواک،اعلامیه مزبور در تاریخ 15/2/1342،در کرج«توسط[فردی به نام]عباس بزاز اخویزادگان به درب رستوران دانشکده کشاورزی الصاق شده»است. همچنین در 17/2/1342،در تهران«در خیابان و کوچههای فرعی خواجه نظام الملک پخش گردیده»است.
این اعلامیه،در شهرهای شیراز و قم نیز توزیع و انتشار یافته است.به علاوه،با وجودی که حبیب اللّه شهبازی در اواخر اردیبهشت 1342 بازداشت شده بود،اعلامیه مذکور همچنان توزیع و منتشر میشد.به گزارش ساواک در 2/11/1342،این اعلامیه در خیابان«مسگر آباد» تهران نیز پخش گردیده است.125
اقدامات دولتیان
در مدت قریت دو ماه و نیم که حبیب شهبازی،در کوهمره سرخی به گردآوری نیرو میپرداخت،دولتیان با اطلاع از این تحرکات و اضاع بحرانی منطقه،کوشیدند تا با تشبث به انواع حیل حبیل شهبازی را به مراکز دولتی کشانده به زور یا صلاح آرام و ساکت نمایند.به نظر میرسد حبیب شهبازی،دست کم به دو دلیل،دولتیان و نمایندگان آنان را در ملاقاتهای متعدد با وی،با معاذیر مختلف ناکام بازگردانده است.یکی اینکه،نمیخواست به آسانی در دست نظامیان-که برخی از فرماندهان ارشدشان ملاحظه هیچ چیزی را نمیکردند-گرفتار شود.دیگر آنکه،تصمیم قطعی در مبارزه با رژیم گرفته بود؛و بنابراین به گردآوری نیرو میپرداخت.اسناد موجود نشان میدهد،دولتیان برای جلوگیری از قیام شهبازی،تلاش فراوانی نموده،اما به نتیجه نرسیدهاند.
سرهنگ«مسعود حریری»رئیس ساواک فارس،در 11/11/1341 به مرکز گزارش میدهد که: برابر اطلاع واصله حبیب اللّه شهبازی مدتی است در ارتفاعات کوهمره سرخی تعدادی تفنگچی متجاوز از چهل نفر متمرکز و برای مخالفین یک هسته مقاومتی تشکیل داده و چهار روز پیش نامهای وسیله تیمسار استاندار[-ورهرام]جهت نامبرده ارسال و او را به توجه به مراحم و حمایت دولت دعوت به شهر نموده بود[.]پاسخ واصله از طرف نامبرده حاکی است اینجانب مطیع[،]شاه پرست و میهن دوست هستم ولی به علت داشتن بدهی زاید و فشار طلبکاران نمیتوانم به شهر بیایم[.]مجددا نامهای از طرف تیمسار فرماندهی لشکر به نامبرده نوشته و به وسیله سرهنگ دوم عرفان ارسال و او را دعوت به شهر نمود[.]ضمنا یادآور شده چنانکه نیابد به عواقب وخیمی دچار خواهد شد[.]تا ساعت سرهنگ دوم عرفان مراجعت ننموده که معلوم شود نامبرده به شهر آمده یا خیر...»
سرهنگ حریری،چهار روز بعد-در 15/11/1341-به تهران مینویسد: ...سرهنگ عرفان روز 14 جاری به شیراز مراجعت[نموده است.]ضمنا آقای حبیب اللّه شهبازی نامهای جهت فرماندهی لشکر 10 [فارس]ارسال و طی آن تعهد سپرده که تا چند روز دیگر به شیراز آمده و برای انجام کارهای شخصی خویش به تهران عزیمت خواهد نمود[،]و چون فعلا وجه برای مسافرت ندارد مشغول فروش مقداری گندم و تعدادی گوسفند میباشد[.] از طرفی وی آمادگی خود را برای خدمت در راه شاهنشاه و میهن معروض داشته است.
به احتمال قریب به یقین،حبیب شهبازی،صرفا برای وقتگذرانی و گردآوری هرچه بیشتر تفنگچی و نیز دست به سر کردن و فریب دولتیان چنین پاسخهایی را میداده است.به نظر میرسد،دولتیان نیز موضوع را دریافته به ناچار دست به دامن«سلیمان بهبودی»رئیس دفتر محمد رضا شاه،شدهاند.وی نیز،نامهای به حبیب شهبازی نوشته«مبنی بر اینکه شما کماکان مورد توجه هستید و پس از انجام کارهای خود به تهران حرکت نمایید.»
این نامهء تلگرافی«از طرف لشکر[10 فارس]وسیله سرهنگ دبیریان»برای«حبیب شهبازی فرستاده شده است.»نتیجه نامه مزبور،نیز منفی بوده است چرا که سرهنگ حریری رئیس ساواک فارس،در گزارش 2/12/1341،به تهران،مینویسد:
...با اینکه پس از فرستاده شدن نامه آقای بهبودی وسیله سرهنگ دبیریان[،]سرهنگ 2 اوحدی افسر لشکر 10 نیز برای ملاقات با حبیب شهبازی و آوردن او به شیراز[،] به محل مشارالیه رفته است[،]نامبرده به عنوان اینکه بدهکار[است]و از طرفی مورد تعقیب مأمورین ژاندارمری است[،]از آمدن خودداری[نموده]و به طوری که اطلاع میسد بامبرده عدهای در حدود سیصد نفر دور خود جمع و تعدادی اسلحه و مهمات و آذوقه تهیه[و]میتوان گفت که در کوهمره سرخی هسته مقاومتی را تشکیل داده است... اینک مراتب به منظور استحضار و اقدامات لازم معروض و جریان به اطلاع استانداری و مقامات انتظامی نیز رسیده است...
با وجود این،فرماندهان لشکر 10 فارس،همچنان به اعزام نماینده و ملاقات با حبیب شهبازی مبادرت میورزیدند و تمام تلاش خویش را برای منصرف نمودن وی از اقدامات حاد و مسلحانه،و گسیل وی به شهر مصروف میداشتند.ظاهرا آخرین نمایندگان لشکر10، با برخورد تند حبیب شهبازی مواجه شده مدتی توقیف گشتهاند.این اتفاق،دقیقا در روزی رخ داده،که شب آن،یورش جنگجویان عشایر کوهمره-متشکل از سرخی و قشقایی-به پاسگاه ژاندرارمری دادنجان،انجام گرفته است.سندی در این خصوص موجود است،که: طبق اطلاع از شیراز سرهنگ وزین افسر لشکر 10 به اتفاق یک نفر استوار به طرف طایفه سرخی،به منظور ملاقات[با]حبیب شهبازی عزیمت نموده[که در]روز 11/12/41 سرهنگ مزبور و استوار نامبرده را حبیب شهبازی توقیف و تهدیداتی که سرهنگ وزین به عمل میآورد عصر آنها را حبیب شهبازی آزاد مینماید...
خلع سلاح پاسگاه دادنجان
بالاخره حبیب اللّه شهبازی،با رهبری جنگجویان ایلات سرخی و قشقایی،نخستین اقدام عملی و جنگ مسلحانه عشایر جنوب علیه حکومت پهلوی را با خلع سلاح پاسگاه دادنجان، آغاز مینماید.بدین گونه قیام مسلحانه عشایر جنوب،آغاز گردید.ترکیب جنگجویان حمله کننده به پاسگاه دادنجان،بسیار متنوع و بیانگر حضور فعال بسیاری از طوایف و تیرههای سرخی و قشقایی است.افراد مشهور و فرماندهان جنگی عشایر،عبارت بودند از:
1. بلوط جعفرلو،از طایفه جعفرلو شش بلوکی قشقایی
2. .مختار جعفرلو،از طایفه جعفرلو شش بلوکی قشقایی
3. دشتی گلهزن،از طایفه گلهزن قشقایی
4. مسیح بولوردی،از طایفه بولوردی قشقایی
5. حاجی بابا گلهزن،از طایفه گلهزن قشقایی
6. محمد خان صفیخانی،از طایفه صفیخانی قشقایی
7. بابا خان کله خورلو،از طایفه صفیخانی قشقایی
8. هدایت گودرزی و صفر خان،از طایفه صفیخانی قشقایی
9. فضل اللّه گلکی،از طایفه کرکانی قشقایی
10. .محمد حسن کرکانی،از طایفه کرکانی قشقایی
11. بهادر امیری فرزند بابا خان سرخی معروف
12. فرزندان مهدی سرخی معروف(امیر،کرامت،شکر اللّه و جواد بهادری سرخی)
13. عوضقلی محمدی مسقانی
14. کرامت اسدی
15. سردار شاهین
16. غلامحسین پرهیزگار
17. زمان عابدی
تعداد جنگجویان تحت فرمان افراد فوق،قریب سیصد تن بوده است.این نیروی جنگی و فرماندهان آن،همه تحت هدایت و فرماندهی حبیب شهبازی،وارد عرصه کارزار گشتهاند. عشایر حمله کننده،هجوم سراسری خود را از ساعت 3 بعد از نیمه شب 11/12/1341 برای تسخیر و خلع سلاح پاسگاه ژاندارمری دادنجان آغاز کردند.درگیری شدیدی میان طرفین رخ داد.مقاومت نظامیان در سنگر مستحکم پاسگاه ادامه داشت،تا اینکه برخی از فشار دود درون پاسگاه و باران گلولههای بیرون،نظامیان زنده پاسگاه چارهای جز تسلیم و خلع سلاح ندیدند.
بنابراین،جز شش تن از آنان که کشته شده بودند،بقیه افراد سالم و مجروح پاسگاه، تسلیم عشایر گردیدند و با خلع سلاح آنان،به سوی فیروزآباد بدرقه گشتند.در این پیروزی، عشایر منطقه بیش از سی قبضه سلاح به غنیمت گرفتند که به نسبت بین آنان تقسیم شده است.براساس سندی از ستاد بزرگ ارتشتاران«...در ساعت 300،مورخه 11/12/41 افراد غیر نظامی حبیب شهبازی به پاسگاه ژاندارمری دادنجان حمله و آنجا را خلع سلاح و 32 قبضه تفنگ سرقت نمودهاند و بالنتیجه تعداد چهار[شش]نفر ژاندارم مقتول و ده نفر زخمی[شده] و تا ساعت 1000 روز بعد[12/12/1341]مانع از جمعآوری کشتهگان و زخمیها گردیده است و بالنتیجه ژاندارمری کلیه پستها ضعیف خود را جمعآوری نموده است...»
در هفتهنامه ترقی،مطالبی از زبان یک مقام ژاندرمری کشور،در خصوص خلع سلاح پاسگاههای ژاندارمری در بویر احمد،سرخی و قشقایی آمده که چون راوی آن یک مسئول ژاندارمری است،بسیار مغلوط و مجعول است126به رغم این،مواردی از آن میتواند مورد استفاده قرار گیرد.راوی میگوید:
...شب یازدهم اسفندماه 41 حبیب شهبازی با عده زیادی از افراد طایفه خود و طوایف دیگر ناگهان به پاسگاه دادنجان نزدیک شیراز هجوم برده[و]در حقیقت شبیخون می زند. عده پاسگاه که جمعا از بیست نفر تجاوز نمیکرده به فرماندهی ستوان سلیمی تا آخرین فشنگ مقاومت مینمایند...عاقبت مهاجمین که میدیدند نمیتوانند به زودی بر آنها غالب شوند و ممکن است.کمک برسد[،]تمهیدی اندیشیده و چند نفر خود را به اصطبل پاسگاه که مقداری کاه یونجه در آن بوده رسانده آنرا آتش میزنند.بیرون پاسگاه باران گلوله میبار[ید]در داخل هم دود و آتش مانع نفس کشیدن[بوده]است[.]ناچار افراد به خارج رانده میشوند[.]در این واقعه ستوان سلیمی و یکی دو نفر از افرادش مجروح و شش نفر از درجهداران و افراد ژاندارمری به شهادت رسیده[،]پانزده نفر از اشرار مقتول میگردند.127 به رغم گفته راوی،تنها یک تن از جنگجویان عشایر کشته میشود.128
یورش سراسری نظامیان به کوهمره سرخی
پس از تسخیر و خلع سلاح پاسگاه دادنجان،طرح حمله سراسری نظامیان به کوهمره سرخی تدوین و اجرا شد.نیروی اصلی نظامی که در همان نیمه شب 12/12/1341 به سمت کوهمره سرخی حرکت کرد«دو گروهان تقویت[شده]با ارابه به فرماندهی سرهنگ وزین» بوده است.این گروه رزمی-شماره 2-مرکب از:«ارکان گردان سوم لشکر 8 لرستان[و] گروهان نهم[و]دهم گردان سوم لشکر 8 لرستان[و]صد نفر ژاندارم»بود که از سمت«چنار فاریاب»برای تصرف«ریچی»کوهمره سرخی،عزیمت نمود.129
به علاوه،سه گروه رزمی دیگر،برای محاصره و تصرف کامل کوهمره سرخی،به حرکت درآمد.گروه رزمی شماره یک،به فرماندهی سرهنگ ستاد«عبد الحسین ناجی»مرکب از «هنگ 20 پیاده[کرمانشاه]،دو تانک مقیم فیروزآباد،صد نفر ژاندارم[و]یک آتشبار توپخانه 105»از گردونه«بلقو»به سمت کوهمره حرکت نمود.130
گروه رزمی شماره 3،به فرماندهی سرهنگ 2«ساوجی»،متشکل از«گروهان یکم گردان سوم لشکر8 لرستان[و]صد نفر ژاندارم»برای حمله آینده به کوهمره سرخی،در منطقه«جره» کازرون موضعگیری نمود.131و گروه رزمی شماره 4،به فرماندهی سرهنگ ستاد«محمود همایون»،با حضور گروهان هفتم و هشتم پیاده و ارکان گردان دوم در فیروزآباد مستقر شد«و برای حمایت احتمالی گروه رزمی شماره 1 آماده بوده است.»132
بدینگونه،هجوم همهجانبه قوای نظامی از جهات مختلف کوهمره سرخی،توأم با بمبارانهای شدید هوایی،آغاز گشت.جنگجویان عشایر نیز در روستای«مسقان»مستقر شدند.آنان به سه گروه تقسیم شده،هر گروه موظف گردید یکی از سه راه اصلی نفوذ نظامیان به کوهمره سرخی را مسدود نماید.133«دسته اول،به سرکردگی حبیب اللّه شهبازی جاده شیراز-چنار فاریاب را در گردنه ارژندان مسدود میکند.تفنگچیان این دسته دویست نفر بودهاند.دسته دوم،به سرکردگی بهادر امیری (پسر ملا بابا خان بگی)و با شرکت صد نفر مسلح را فیروزآباد-مهکویه را در تنگ بلقو مسدود مینماید.دسته سوم،به سرکردگی حاج امیر بهادری(پسر ملا مهدی)راه سیاخ-شوراب را در ملهء کر میبندد.این گروه پنجاه نفر تفنگچی بودهاند.»134
در 17 اسفند 1341،بخشی از نیروهای نظامی،از طریق فیروزآباد-مهکویه،وارد کوهمره شدند.عشایر تحت فرماندهی بهادر امیری،وقتی با نیروهای نظامی سرهنگ عبد الحسین ناجی درگیر شدند،که آنان کاملا در تنگ بلقو قرار گرفته بودند.با حمله عشایر شش ساعت نبرد سنگین میان طرفین ادامه مییابد.حدود ساعت 12 ظهر،قوای نظامی مستأصل شده به سمت مهکویه عقب نشینی مینماید؛تجهیزات نظامی آنان بر جای میماند،اما عشایر که در ارتفاعات موضع گرفته بودند،پایین نمیآیند.در همین اثنا،هواپیماهای جنگی سر میرسند و به شدت ارتفاعات و مواضع عشایر را بمباران میکنند.این بمباران موجب تخلیه ارتفاعات و پناه عشایر به قلل کوه میگردد.در نتیجه،نیروهای نظامی باز میگردند و تجهیزات و ادوات نظامی را برداشته،عقبنشینی مینمایند.
جنگجویان عشایر،پس از چهار روز حضور در ارتفاعات تنگ بلقو،برای پیشگیری از هجوم مجدد نظامیان،به محل استقرار جنگجویان عشایر،یعنی روستاهای مسقان،برمیگردند.135در درگیری تنگ بلقو،دو نفر از نظامیان کشته و دو نفر آنان مجروح میگردد.یکی از مجروحین، فرمانده ژاندارمها به نام سرگرد«بانکی»بود.از عشایر نیز یک تن به قتل میرسد.136پس از نبرد تنگ بلقو،نظامیان به بمبارانهای متوالی و شدید منطقه روی آوردند.بمبارانها،تنها شامل کوه و کمر نبود،بلکه روستاها و دهات کوهمره نیز عرصه این تهاجم نابرابر و وحشیانه قرار گرفت.
اشغال کوهمره و اعمال نظامیان
با بمبارانهای متوال منطقه،جنگجویان عشایر به کوه و کمر پناه بردند.بنابراین،نظامیان با ماشین آلات و ادوات جنگی نظیر تانک و توپ،روستاهای متعدد کوهمره را اشغال کردند. گروه رزمی شماره 2 به فرماندهی سرهنگ وزین،روستای«ریچی»را به تصرف خویش درآورده به تخریب خانههای مردم پرداخت. اندکی بعد،دشت«شوراب»-محل سکونت طوایف شکره،دهدار،جیحون و جبارزار -به تصرف نظامیان در آمد.137«با اشغال کوهمره،دستگیری و شکنجه روستاییان و عشایر آغاز میگردد.نیروهای نظامی،براساس لیستی که جاسوسان محلی گزارش داده بودند،به دستگیری میپردازند.اکثر کدخدایان و ریش سفیدان روستاها و طوایف که در محل خود بودند،بیرحمانه شکنجه میشوند.»138
عبد اللّه شهبازی،به نقل از«مشهدی شیر خان،ریش سفید طایفه جیحون»مینویسد: به محض ورود ارتش به شوراب،نه نفر[از]پیرمردان و ریش سفیدان چهار طایفه دستگیر شدند.بازجویی و شکنجه شروع شد...با سیگار میسوزانیدند.با شلاق به باسن، پا و پشت میزدند.آن چنان ما را شلاق زدند که همه تا مدتها خون ادرارو استفراغ میکردیم.محمد تقی جوادی،کدخدای ده شوراب در اثر شکنجه یک ماه تمام در حال اغما بود و خون استفراغ میکرد.پس از شلاق،همه را خوابانیدند و سنگهای بزرگ... روی شکممان گذاشتند.با گذاشتن سنگها،همه بیهوش شدیم و از آن پس مدتها مبهوت و علیل بودیم.پس از این جریان،عدهای علیل و زمینگیر شدند و عدهای[به]رحمت خدا رفتند.139
بنا به نقل آریانا،اشغال مناطق و روستاهای کوهمره،در فاصله میان روزهای 20 تا 25 اسفند 1341،انجام گرفته است.«روز 24 اسفند،آبادی(مسقان)مرکز کوهمره سرخی به دست واحدهای لشکر 10 پارس افتاد و از این به بعد ستونها به تدریج متوقف و ضمن گشت و شناسایی و تعقیب اشرار،مشغول تجدید سازمان خود شدند.»140
علاوه بر حضور گردانهای نظامی در کوهمره،پاسگاههای ژاندارمری،در محلهای سابق و مراکز عمده کوهمره دایر شد.همچنین،با استفاده از«عناصر مورد اطمینان محلی»به تعقیب و فشار بر جنگجویان عشایر و مردم محل پرداختند.141
پس از اشغال منطقه و ایجاد آرامش نسبی اولیه در کوهمره سرخی،برخی از واحدهای نظامی مستقر در منطقه،به شیراز فراخوانده شدند و سرهنگ ستاد«اعظمی»،به فرماندهی نظامی منطقه کوهمره منصوب گردید.وی با دستورات عملیاتی ذیل،از طرف سپهبد آریانا، تعیین و اعزام شده بود.
...سرهنگ ستاد اعظمی:1-از این تاریخ[2/1/1342]شما به فرماندهی نظامی منطقه که حدود آن به شرح زیر است:از شمال ارتفاعات کوه قبله و سبزپوشان-کوار[،] از جنوب محور کازرون-فراشبند-فیروزآباد[،]از مشرق کوار-فیروزآباد[،]از مغرب جاده شیراز-کازرون-منصوب میشوید[.]2-مأموریت شما عبارت است از: الف-قلع و قمع اشرار منطقه[،]ب-تعقیب و دستگیری حبیب شهبازی[،]پ-خلع سلاح[،]ت-کنترل و نظارت و تمشیت امور کوچ ایلات منطقه به ییلاقات مربوطه[.] 3-در اجرای این مأموریت در اختیار شما گذارده میشود[.]5-کلیه واحدهای نظامی -ژاندارمری و عشایر آن منطقه برای تسهیل مأموریت محوله در اختیار و تحت امر شما گذارده میشود...142
تقریبا یک هفته بعد به پیشنهاد سرهنگ اعظمی مسئولیت منطقه فیروزآباد و قیر به سرهنگ ستاد محمود همایون واگذار شد.143
اعلامیههای تبلیغاتی
یکی از مهمترین ترفندهای دولتیان برای تخریب چهرههای اصیل عشایر،و مشوب نمودن اذهان عمومی عشایر،روستاییان و مردمان شهری،و نیز اختلافافکنی میان عشایر قیام کننده، تحریر و انتشار اعلامیههای مخرب و گهگاه دروغین بود.آریانا،در خصوص«اقدامات سیاسی و تبلیغاتی»نیروهای جنوب مینویسد:«هم زمان با مانورهای نظامی[،]نیروهای جنوب دست به اقدامات وسیع سیاسی و تبلیغاتی زد.اعلامیههایی که به تعداد زیاد به وسیله هواپیمایی بین کلیه عشایر پخش میشد،حاکی از مطالب متنوع بود.از طرفی با بیان پیشرفت ستونهای نیرو و کیفر تبهکاران آنان را از عواقب نافرمانی برحذر داشته و از سوی دیگر با پند و اندرز به راه راست مینمود...»144 البته این،همه مفاد اعلامیهها نبود.غالب مطالب اعلامیهها،تخریب و تحریک کننده بود. از جمله،اعلامیههای ذیل،درباره حبیب شهبازی.
شماره 1719 خ [مورخ]20/12/41[:]ارتش شاهنشاهی ایران[،]نیروی زمینی... اهالی محترم فارس[!]حبیب شهبازی را به خوبی میشناسید و سابقه زندگانی او بر هیچکس مکتوم و پوشیده نیست.این مرد مدتی خود را در پناه ارتش قرار داده و با کمکهای مؤثر ارتش زندگانی مرفه یافت[.]دارای ضیاء و عقار و مال و حشم شد و خود را به دروغ وطنپرست و خدمتگزار145شاهنشاه جلوه داد و با فریب و ریا[،]نیات مغرضانه خود را مخفی میداشت تا اینکه شب هنگام با همکاری یک عده سارق و جانی سابقهدار،ناجوانمردانه به عدهای ژاندارم حمله نمود اسلحه آنها را به یغما برده و در نهایت بیشرمی از این تجاوز قدم فراتر گذارده یک عده مردمان بیگناه ساده لوح را با شکنجه و زور به دور خود جمع و به عنف و جبر وادار به اعمال خلاف مصالح مملکت مینماید.علیهذا برای اینکه هرچه زودتر این جانی بالفطره به سزای عمل خود رسیده این کانون فساد متفرق گردد[،]در اجرای اوامر صادره ابلاغ و اعلام میدارد هرکس حبیب شهبازی را دستگیر و به مقامات انتظامی تحویل دهد جایزه قابل ملاحظهای دریافت خواهد کرد.انتظار میرود مردم پاک نهاد فارس و عشایر وطنپرست و اهالی ستمدیده کوهمره سرخی در این امر که ضامن رفاه و آسایش آنهاست[،]پیش قدم شده و هرچه زودتر ریشه این کانون فساد را از بن قطع نمایند.ضمنا لشگر بدین وسیله به اشخاصی که در این ماجرا اغفال شده و به دور حبیب شهبازی گرد آمده و اکنون متفرق و از او دوری میجویند تأمین میدهد که با خیال راحت بتوانند[به دنبال]کار و زراعت خود بروند[.]لذا بهتر است هرچه زودتر از دور او متفرق شوید که آتش مشتعل او خرمن هستی شما را نسوزاند و تنها دامنگیر خودش بشود.لشکر 10 پیاده فارس.»
در برابر اینگونه حملات تبلیغاتی مخرب و تفرقهانگیز،ظاهرا جنگجویان عشایر چارهای جز سکوت و خاموشی نداشتهاند.چرا که در آن اوضاع بحرانی و جنگی،نه فرصت و مجال پاسخگویی وجود داشته و نه میدان عرضه آن-در سطح عموم-مهیا بوده است.
به رغم این وضعیت نابسامانی و تیره،شخص آگاهی چون حبیب شهبازی،دست کم به دو اعلامیه نخست«ارتش شاهنشاهی»-در نامهای به ساواک-پاسخ گفته است.دقت در پاسخهای وی،بیانگر ماهیت و افشای بسیاری از دروغهای دولتمردان حکومت پهلوی است. وی مینویسد:
ریاست محترم سازمان امنیت و اطلاعات محترما به عرض میرساند به قرار اطلاع آن اداره در صدد برآمد در اطراف صحنهسازیها و خیمه شب بازیهای مسئولین این استان علت را بفهمد[.]خود اینجانب عین حقیقت را به عرض میرسانم .قبل از وقوع این انقلابات خوب بود مقامات مسئول به تیمسار اشکان نصیحتی فرموده بودند که مأمورین ژاندارم برای پر کردن کیسه خود حاضر است همه کار را مرتکب شود[،]البته مردم همه حس دارند،بالاخره عکسالعملی نشان میدهند[.]پس علل این وقایع همانا اعمال مأمورین ژاندارم است و بس و اینجانب بیگناهم[.]در اعلامیه شماره 1 درباره اینجانب بیلطفیهایی شده است[.]خوش وقتم که اینجانب تا چندین قرن از نسب و وضع زندگی خود خوب خبر دارم[.]به نظر من بایستی این قبیل اعلامیهها را درباره فلان قفلساز و یا فلان ملکیدوز که به درجه افسری نایل میشود و در اندک مدتی میلیاردر میشود صادر شود[کنید]و الا اینجانب بعد از یک عمر زحمت دارای یک میلیون تومان قرض بوده و حاصل دسترنجم فعلا مورد چپاول و غارت مأمورین ژاندارم است[.]پاکروانها که از کیسه خالی این مملکت و این ملت حقوق میگیرند که حافظ مال[و جان]مردم باشند اینک خود غارتگرو دزد از آب بیرون میآیند[.]در اعلامیه شماره 2 که به اصطلاح 25 هزار تومان جایزه قتل مرا مرحمت میفرمایید نسبت کشت خشخاش داده شده[،]تعجب است مقامات چرا این قدر دروغگو باشند[.]به جای این اقدامات خوب است سازمانهای اداری مأمورین مخصوصا تشکیلات ژاندارمری را اصلاح نمایند[،]زیرا روز به روز با این رفتار مأمورین ژاندارم آنان را شکنجه و[با]عملیات غیر انسانی با آنها عمل شود[؟]آیا فلان شبان عشایر که آقایان ژاندارمها برایشان پاپوش میسازند بین عائله با آب گرم آنان را تنقیه مینمایند معلوم است اگر دستش برسد چه عکسالعملی نشان میدهد[.]آیا خبر دارید مأمورین ژاندارم و چند نفر دلالان آنها وقتی به احشامی میرسند چه میکنند[؟]آری بدانید که در هر احشام هر نفر ژاندارم اقلا بیست رأس گوسفند مردم را ذبح مینماید و هزاران اخاذی دیگر-طرز مملکتداری غیر از این است[.]خوب است به داد مردم برسید و الا با صدور اعلامیه و نسبتهای دروغ به یک فرد وطنپرست نتیجه عابد نمیگردد-در اعلامیه شماره 1 اشاره شده اینجانب ناجوانمردانه حمله کردم[،]در حالی که اینجانب به کلی بیاطلاعم و به عرض میرساند اینجانب همیشه جوانمرد بودهام[و]در آتیه هم خواهم بود.»146
با این حال سپهبد آریانا،در اعلامیه شماره 3 خود دستور کوچ اجبار کلیه عشایر و اهالی کوهمره سرخی و ترک منطقه را صادر مینماید:
نظر به اینکه عدهای از عناصر ماجراجو و شرور در منطقه سرخی دست به شرارت و غارت اموال مردم زدهاند جهت سرکوبی آنها نیروهای نظامی در این منطقه به عملیات نظامی خواهند پرداخت.لذا بدین وسیله به کلیه عشایر و اهالی شاهدوست و وطنپرست این منطقه ابلاغ میگردد که فورا منطقه مزبور را ترک نموده از راه فیروزآباد یا کازرون به سمت سرحد حرکت نمایند.
نبرد پیربنو
جنگجویان کوهمره سرخی و طوایف پراکنده قشقایی که تحت فرماندهی حبیب شهبازی باقی بودند و به مبارزه و مقاومت ادامه میدادند؛اکنون به دستههای کوچکتر تقسیم میشدند. تعداد آنان،البته در اثر فشار همهجانبه نیروهای نظامی و بمبارانهای متعدد و متوالی،تقلیل یافته بود.«بسیاری از آنها توسط چریکهای دولتی دستگیر و در دارنگان و ریچی زندانی و شدیدا شکنجه میشوند.حبیب شهبازی با یک گروه کوچک از رزمندهترین افراد از کوهمره عقبنشینی میکند و به بلوک جره میرود و در آنجا به کوهستانهای کوهمره جروق پناه میبرد.»147 آماری که عبد اللّه شهبازی از ماندگان ارایه میدهد حدود 155 نفر جنگجو از طوایف سرخی و قشقایی است.148
جنگجویان همراه حبیب شهبازی،مدام در حرکت و تغییر مکان بودند.در طی این تحرکات پارتیزانی،کوهمرهء جروق را رها کرده در فروردین 1342،با دور زدن کوهمره سرخی،وارد کوههای«پهن»و«سبزپوشان»در جنوب شیراز میشوند؛و اندکی بعد،به روستای پیربنو(- پیربناب)،چهارده کیلومتری جنوب شیراز رسیدند.149این عمل،فوقالعاده خطرناک و دلیرانه بوده است.در اینجاست که حبیب شهبازی با ارسال نامه و قاصد نزد روحانیون مشهور شیراز -همچون آیت اللّه محلاتی و آیت اللّه دستغیب-خواستار همکاری آنان و شلوغ شدن شهر گردید تا جنگجویان عشایر به شیراز حمله نموده آنرا از دست نظامیان خارج نمایند.اما نظامیان با اطلاع از موضوع حمله غافلگیرکنندهای را آغاز کردند.عوامل اطلاعاتی نظامیان که از حضور شهبازی و همراهانش مطلع شده بودند،فرماندهان نظامی مستقر در شیراز را در جریان گذاردند.بنابراین نظامیان،شبانه روستای پیربنو را محاصره کردند و فردای آن درگیری سنگینی رخ داد.آریانا مینویسد:
طبقه اطلاعاتی که در ساعت 1900[مورخه]24 فروردین به نیرو رسید حبیب شهبازی و همراهانش در آبادی پیربنو در حدود 15 کیلومتری جنوب غربی شیراز مشاهده شد.
بلافاصله دستور داده شد که دو گروهان از گردان عملیات مخصوص به فرماندهی سرگرد پورطهماسبی معاون گردان مزبور شبانه به محل حرکت و آبادی پیربنو را محاصره و اشرار را دستگیر نمایند.در ساعت 0530 روز جاری[25/1/1342]،زد و خورد بین واحد مزبور و اشرار شروع[شد]و تعداد تلفات اشرار دوازده نفر میباشد[.]و چندین رأس گوسفند و مقداری اثاثیه و یک تفنگ شکاری و تعدادی فشنگ و تبرزین یک سرنیزه از اشرار گرفته میشود.اشرار فورا به کوههای صعب العبور اطراف پناه برده و در ساعت 1000 روز جاری سرهنگ ستاد ناجی با یک گروهان پیاده برای تقویت اعزام گردید و افسر مزبور فرماندهی ستون را به عهده گرفت.برابر آخرین گزارش سرهنگ ناجب تلفات خودی در این زد و خورد چهار نفر شهید و پنج نفر مجروح از واحد عملیات مخصوص که فورا به بیمارستان لشکر اعزام و نتیجه عملیات به عرض خواهد رسید.ضمنا به فرمانده منطقه 5 سرخی دستور داده شد که فورا عدهای را برای راهبندی و تعقیب اشرار اعزام دارد... پروازهای هوایی به منظور پشتیبانی به عمل آمد و اشرار را در منطقه زد و خورد پیربنو به مسلسل بستند و کلیه چادرها و احشام و قاطر و اسب سواری آنها از بین رفته و در این پشتیبانی هوایی تلفاتی هم مشاهده شده است...150
عبد اللّه شهبازی،که آن هنگام در شیراز بود مینویسد: ...بلافاصله دهها تانک و خودرو با صدها نظامی پیربناب را محاصره میکنند و با بسیج کلیه امکانات نظامی مانده در شیراز،جاده شیراز-عادلآباد را برای جلوگیری از حمله عشایر به شهر مسدود میسازند.هواپیماها به شدت به بمباران این منطقه میپردازند و نیروهای کماندو با چتر فرود میآیند.صدای بمباران و تیراندازی شهر شیراز را به هم می ریزد...عشایر با رشادت عجیبی نیروهای نظامی را عقب میرانند و حلقه محاصره را شکافته و به ارتفاعات کوه سبزپوشان پناه میبرند و نظامیان به تعقیب آنها نمیپردازند.151
وی،مشاهدات و مسموعات خود را چنین روایت میکند صدای بمباران و تیراندازی در شیراز به شدت شنیده میشد.حتی چتر کماندوها که در آسمان گشوده میشد از شیراز قابل رؤیت بود.مردم همه به خیابانها ریخته بودند و همه جا پچپچ بود که حبیب شهبازی قصد حمله به شیراز را داشته،ولی محاصره و کشته شده،اما پس از مدتی شایع شد که عشایر محاصره را شکافته و به ارتفاعات رفتهاند.152
به رغم گزارش اولیه نظامیان،که تلفات عشایر را دوازده نفر ذکر کرده،تنها یک نفر از جنگجویان عشایر-از همراهان بلوط جعفرلو-کشته شد،و مقاومت و مبارزه جنگجویان عشایر در نبرد حماسی پیربنو و نیز شکستن حلقه محاصره و رهایی از آن و عدم تلفات سنگین در میان آن همه بمباران شدید هوایی و زمینی،از اقتدار رزمی و چابکی رزمندگان عشایر،حکایت میکند.در واقع،نظامیان در جنگ پیربنو موفقیتی به دست نیاوردند.آریانا،به این مهم معترف و مقر است.وی،علل«عدم موفقیت»نظامیان را«عدم خونسرد و عجله فرمانده ستون،دستورات ضد و نقیض و نقص آموزش رزمی پیاده»ذکر میکند.154
قیام موصلوها در قیر و کارزین
بنا به نوشته فسایی در فارسنامه ناصری،«موصلو»یکی از 66 تیره قشقایی است.155ابرلینگ، براساس گفته ناصر خان قشقایی،«موصلو»(-موصول لو)را جزو طایفه«عمله»-طایفه خاندان حاکم قشقایی-نام میبرد.156در هرحال موصلّو یکی از تیرههای مشهور ایل قشقایی بود که هم زمان با قیام عشایر کوهمره سرخی و بویر احمد،به اقدامات مسلحانه علیه دولت مرکزی دست زد.عواملی چون پیشینه نادرست مأموران دولت،فشارهای وارده بر طوایف و تیرههای قشقایی پس از قتل ملکعابدی،نارضایی از اجرای مجدد خلع سلاح عمومی، خشکسالی و عدم کشت و زرع و در نتیجه فقر و مسکنت عمومی،همه و همه دست به دست هم دادند تا سه برادر دلاور به نام خوردل(-کوچک،ریز)حیدر و بستان،با همکار جمعی دیگر از جنگجویان موصلو به بهانه عدم توزیع گندم و ارزق عمومی انبارهای دولتی،به مراکز آن حملهور شده نبرد خویش را با رژیم آغاز نمایند.بدین ترتیب که ظاهرا«دولت برای کمک به روستاییان و کارگران راه مقداری آرد و گندم در انبارهای بخش[قیر]متمرکز ساخته»بود که به مردم منطقه،و«خانوادههایی که احتیاج»دارند؛بدهد.157گویا،دولتیان در امر توزیع ارزاق مزبور،تأخیر زیادی مینمایند.فشار فقر و گرسنگی مردم و سابقه بدی که از دولتیان در ذهن عامه بوده است دست به دست هم داد تا برادران«قائدی»(-خوردل، حیدر و بستان)،با رهبری و هدایت جمعی از خشمگینان طایفه،به انبارهای مذکور،حمله نموده با شکستن در انباره و تصرف آن،همه را در اختیار مردم قرار دهند.یک نویسنده محلی،میگوید:«دولتیها به این بهانه که«آمار برای توزیع ارزاق در دست ندارند و از مرکز حکمی مبنی بر توزیع ارزاق صادر نشده است»امروز و فردا میکردند و سینه هزاران انسان گرسنه از کینهها و عقده انباشته میشد...سرانجام آتش خشم قحطی زدگان از لوله تفنگهای سه برادر به نامهای حیدر،بستان و خوردول زبانه کشید...»158
یک نویسنده دیگر قشقایی،میگوید:
در زمستان سخت و قحطزده سال 42[1341]دولت منّتی بر مردم عشایر گذاشت و شاید به پاس شکنجهها و ظلم و ستمهایی که بر آنها وارد ساخته بود خواست از آنان دلجویی نماید،مقداری گندم و جو به مسئولین در منطقه قیر و کارزین تحویل داد،تا بین افراد مستمند تقسیم کنند[.]اما از آنجا که گرسنگی مردم را به ستوه آورده و طاقتشان به انتها رسیده بود و مردم فکر میکردند که اینبار هم آذوقهها مثل گذشته به فروش خواهد رفت و یا به افرادی که نیازمند نیستند داده خواهد شد،با سابقه ذهنی که داشتند و تأخیری که نیروی انتظامی و شهرداری در تحویل اجناس به وجود آوردند موجب خشم و غضب مردم شد[و]خوردل و حیدر و بستان برادران درد کشیده وفقیر که قبلا هم به علت درگیریهای محلی،یاغی[شده]بودند...با جمعی از یاران و دوستان خود شبانه به انبارهای دولتی حمله برده و کلیه ارزاق درون آنرا در اختیار مردم منطقه قرار دادند.159
آریانا،با اشاره به درگیریهای نظامیان و موصلّوها مینویسد«...اغتشاشاتی در منطقه قیر و کارزین از مدتی پیش آغاز شده بود که...به نوبه خود بسیار قابل توجه بوده[است].پیش از آغاز عملیات و تشکیل نیروی جنوب اشرار موصلّو ضمن شرارتهای مکرر گندمهای دولتی قریه مزبور را در اثر تخلیه پاسگاه ژاندارمری غارت کرده و یک منطقه وسیعی را که تا کرانههای خلیج فارس امتداد دارد ناامن مینمایند.»160
این واقعه،چند روز پس از خلع سلاح پاسگاههای دادنجان در کوهمره سرخی،و توتنده در بویر احمد،اتفاق افتاده است.یک منبع آگاه نظامی،تاریخ آنرا 17 اسفندماه 1341 ذکر میکند.161 احتمالا،انتشار اخبار قیام عشایر کوهمره سرخی و بویر احمد،در تشجیع و تهییج موصلّوها، تأثیر زیاد داشته است.صفری کشکولی،از اطلاع موصلّوها از قیام مردم در شهرهای مختلف از جمله قم،به وسیله دو نفر از افسران ناراضی،سخن میگوید.162
پس از ماجرای غارت انبارهای گندم،موصلّوهای مسلح به کوه زدند.نیروهای دول
دستگیری محمد خان ضرغامی
محمد خان ضرغامی باصری،از زمینداران فارس و خان معروف ایل باصری،فردی باسواد و آگاه و در زمینه کشاورزی،بسیار سخت کوش و جدی بود.مردمداری و حمایت از افراد ایل،سرلوحه اقدامات حکومتی وی در ایل بود.یک نویسنده محلی-از ایل باصری-دوران حاکمیت ایلی محمد خان ضرغامی را«دوران طلایی ایل باصری»ذکر میکند.82
محمد خان کمتر از یک هفته پس از قتل ملک عابدی،در شیراز دستگیر و زندانی شد.در همان بحبوحهای که تبلیغات رسانهای سرسام آوری،راجع به قتل ملک عابدی،در جریان بود؛ محمد خان ضرغامی نیز دستگیر شد.روزنامه کیهان،در 28 آبان 1341،در صفحه اول و با تیتر درشت خبر داد:«رئیس ایل خمسه باصری بازداشت شد...ضرغامی به اتفاق یک نفر که مجهز به تفنگ بودند دستگیر شدند.»83
روزنامه اطلاعات نیز در صفحه اول همان روز نوشت:«محمد ضرغامی یکی از مالکین بزرگ شیراز نیمه شب دیشب با دو قبضه اسلحه دستگیر شد.84
دستگیری محمد خان ضرغامی،در ظاهر به دلیل رعایت نکردن مقررات حکومت نظامی شیراز بود و ارتباطی با قتل ملک عابدی نداشت.سپهبد مالک-فرمانده ژاندارمری کل کشور- اعلام کرد:«دستگیری محمد خان ضرغامی ارتباطی با واقعه فیروزآباد ندارد...مشارالیه در ساعتی که از طرف فرماندهی نظامی شیراز ممنوع اعلام شده بود در یکی از خیابانهای شیراز مشغول حرکت بود،[که]مأمورین فرماندهی نظامی وی را جلب و بازداشت میکنند.»85
چند روز بعد،ورهرام استاندار فارس،دو مصاحبهای اعلام کرد: بازداشت آقای محمد ضرغامی به علت تخلف از مقررات حکومت نظامی فرصت مناسبی بوده برای دستگیری وی...آقای ضرغامی سوابق بسیار بدی دارد و دولت منتظر فرصتی بود برای دسگیری او.اگر او گناهکار نبود به این صورت در چنال[چنگال]ما گرفتار نمیشد.طبق قوانین حکومت نظامی آقای ضرغامی در یک دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد.86
ظاهرا ورهرام نسبت به محمد خان ضرغامی،بسیار بدبین و از وی ناراضی بوده است. ورهرام به نخست وزیر در 3/9/1341مینویسد:
نمیدانم کی به عرض رسانیده است که محمد ضرغامی را میخواهم آزاد کنم.اگر منظور این بود که آزاد باشد زندانی نمیکردم؛و تا خاتمه کار دادگاه هم آزاد نخواهد شد...87
ظاهرا محاکمه خان ضرغامی،زود برگزار و محکومیت وی اعلام شد.روزنامه کیهان در 15 آذرماه 1341 خبر داد:«رئیس طایفه باصری به سه سال زندان محکوم شد.علت محکومیت ضرغامی حمل اسلحه در ساعت ممنوعه فرمانداری نظامی بوده است.»88 این محکومیت سه ساله،البته در دادگاه تجدید نظر نظامی شیراز،به شش ماه حبس تغییر یافت.89
بازداشت و اعزام حسینقلی خان رستم به تهران
حسینقلی خان رستم ممسنی فرزند امام قلی خان،یکی از زمینداران فارس در 30 آذرماه 1341 بازداشت و به تهران اعزام شد.روزنامه کیهان،در صفحه اول خود،خبر داد: رئیس ایل ممسنی بازداشت شد و تحت الحفظ به تهران اعزام گردید.حسینقلی رستم رئیس ایل ممسنی که از مالکین بزرگ فارس است صبح دیروز[30 آذرماه]به وسیله فرمانداری نظامی شیراز توقیف و بلافاصله تحت الحفظ به تهران اعزام گشت[.]وی متجاوز از 140 پارچهآبادی دارد.[.]نامبرده روز چهارشنبه گذشته همراه سایر مالکین از آقای نخست وزیر استقبال کرد[.]ظاهرا علت توقیف وی بر اثر تحریکاتی علیه قانون اصلاحات ارضی قلمداد شده است.90
همین روزنامه،در توضیحات بیشتر مینویسد: به قرار اطلاع آقای حسینقلی[حسینقلی]رستم رئیس ایل...ممسنی که متجاوز از 160 پارچهآبادی دارد تاکنون برای 59 پارچهآبادی خود اظهارنامه پر کرده و بقیه املاک خود را چندی قبل بین خانم و فرزندش تقسیم کرده سند انتقالی داده و قسمتی را نیز به آقای سلطان حسین قشقایی برادر خانمش واگذار کرده است که حق استرداد داشته باشد.91 تناقض گویی روزنامه در باب تعدادی آبادیهای تحت مالکیت حسینقلی خان،کاملا آشکار است.
دو روز بعد،روزنامه کیهان خبر داد:«رئیس ایل ممسنی آزاد شد.»92
ورهرام،استاندار فارس،در واکنش تندی نسبت به دستگیری و اعزام حسینقلی خان به تهران، علت بازداشت وی را جویا شده است.
جناب آقای نخست وزیر-رونوشت تیمسار سپهبد امیر عزیزی وزیر محترم کشور. صبح جمعه سی آذر فرمانده نیروی زمینی تلگرافی به فرمانده لشکر فارس دستور میدهد حسینقلی رستم را تحت مراقبت به تهران اعزام دارند.دستور اجرا و فرستاده میشود. در نتیجه،عمل انتقال املاک ممسنی به دولت متوقف[میشود.]چون این جانب به کلی از این جریان بیاطلاع میباشم اولا مقرر فرمایید در صورتی حسینقلی رستم مرتکب اعمالی شده است که مستلزم توقیف[و]تنبیه میباشد جریان را ابلاغ؛ثانیا به این ترتیب نمیدانم مسؤلیت منطقه با کیست و اگر با اینجانب است مقرر شود دستور مستقیم به لشکر و مأمورین انتظامی داده نشود.اکنون با دستگیری حسینقلی رستم،سایر رؤسای عشایر ناراحت و در نتیجه ممکن است عکس العملی نشان دهد.به اضافه،اصولا این عمل،علاوه بر اینکه لازم نبود،به ضرر منطقه هم خواهد بود.93
نخست وزیر،اسد اللّه علم،در پاسخ وی مینویسد: تیمسار سپهبد ورهرام استاندار...تلگراف جناب عالی به شرف عرض همایونی رسید و حسینقلی آزاد شد.اصولا لزومی در دستگیری او نبوده است...94 بدینگونه،حسینقلی رستم،پس از پنج روز بازداشت،آزاد میشود.
خلع سلاح عشایر
در پنج دیماه 1341،محمد رضا شاه پهلوی در خلال سخنان خیش«در محل بنای یادبود مهندس ملک عابدی در شیراز»اعلان داشت:«به تمام افرادی که با روی جهل و نادانی یا روی تشویق آن کسانی که از آنها بهره برداری میکردند و تا به حال به وسیله داشتن یک سلاح غیر مجاز،یا سرگردنه میایستند یا آلت قرار میگرفتند توصیه میکنم که در اولین فرصت قبل از اینکه دولت اعلام خلع سلاح را مجددا بکند،خودشان به اولین پست نظامی و ژاندارمری مراجعه بکند و اسلحه نامبارکی که به دست آنها هست تسلیم بکنند.»95
بدین ترتیب،یک بار دیگر دستور خلع سلاح عمومی عشایر جنوب صادر گردید.یکی از مهمترین موارد حساسیتبرانگیز عمومی عشایر،که در آن تمام مردمان،اعم از زن و مرد، واکنش منفی و مقاومت عمومی نشان میدادند،اخد اسلحه آنان و خلع سلاح ایشان بود.این حساسیت،فوقالعاده بالا بود.مرد و زن عشایر،اسلحه را هم چون عزیزترین کسان و چیزهای خویش،دوست میداشت و از آن مواظبت میکرد.اسلحه،چنان ارزشمند و دوست داشتنی بود که در ادبیات عامیانه و حماسی قوم،جایگاهی بس رفیع یافته بود.بیت شعری،در ادبیات عامیانه و حماسی ایل بویر احمد-و برخی ایلات دیگر-وجود دارد که بیانگر ارزش و تقدس فوق العاده«تفنگ»است.عاشق ایلی،برخلاف دیگر عاشقان-که از سر تعارف و تمجید هم که شده-همه«چیز»خویش را فدای«معشوق»میخواند؛یک چیز را مجزا مینماید؛و آن هم «تفنگ»است!وی به صراحت میگوید: «هرچه دارم قربونت،غیر از تفنگ ور دارم چربش کنم سیروز تنگم» 96
این«روز تنگ»،همان روزی است که تمام حیثیت و شرف و ناموس ایلی در خطر است. بنابراین،دفاع از آن،از اوجب واجبات است.مرد ایلی،با وجود«تفنگ»،راحتتر میتوانست از تمام«حیثیت»ایل،حفظ و حراست نماید.تفنگ،ابزار ارزشمند دفاع بود،نه تهاجم.97
تفنگ، وسیلهای مقدس و در واقع یار و یاور مرد ایلی،در مقابل تعدی و تجاوز هر ظالم و زورگویی بود.مع هذا،ارزش و اهمیت اسلحه،نه تنها برای مرد ایلی،که برای زن ایلی،نیز کاملا محسوس و مملوس بود.مردان عشایر،در مقابل شکنجههای سخت و زجرآور نظامیان،تحمل بسیاری مینمودند تا به آسانی اسلحه خویش را تقدیم ننمایند.اما،اینبار اوضاع کاملا متفاوت بود.قتل ملک عابدی،بهترین بهانه و مستمسک سرکوبی کامل عشایر شده بود.به علاوه«اوامر ملوکانه» نیز در منظر عموم صادر شده بود؛بنابراین،میبایستی خلع سلاح کامل عشایر جنوب،صورت گیرد.ارتشبد فردوست بیان میکند؛در جلسات«شورای عالی هماهنگی که در آن زمان«شورای امنیت»خوانده میشد...[سپهبد]مالک...کرارا از دستورات محمد رضا برای خلع سلاح عشایر صحبت میکرد.»98
در نتیجه این تصمیمات،سرانجام لشکر 10 پیاده فارس،در هفتم بهمن 1341،«اعلامیه خلع سلاح همگانی در فارس»را منتشر مینماید: به فرمان مطاع شاهانه در اجرای امریه نیروی زمینی لشکر 10 فارس مأموریت دارد که تا آخرین اسلحه غیر مجاز را اعم از ساچمهای[و]گلولهزنی جمع آوری و بدین وسیله موجبات آسایش مردم و آرامش و امنیت مناطق استحفاظی فراهم گردد... اعلامیه مزبور،در همان روز،در برخی روزنامهها نیز انتشار یافت.99روزنامه محلی پارس نیز در سرمقالهای تحت عنوان«وداع با اسلحه»،به اعلامیه لشکر 10 و اوامر ملوکانه راجع به خلع سلاح عشایر جنوب پرداخته است.100
مجله تهران مصور در مصاحبهای با سپهبد ورهرام،استاندار فارس؛به تفصیل به موضوع خلع سلاح عشایر جنوب پرداخت.101در این مصاحبه،با عنوان«سی هزار مرد مسلح در جنوب خلع سلاح میشوند»آمده است:
به طوری که خوانندگان اطلاع دارند،به فرمان شاهنشاه،خلع سلاح عمومی و کامل عشایر جنوب آغاز شده و دولت در نظر دارد ضمن اجرای فرمان شاهانه،مقدمات اسکان عشایر و تأمین آسایش واقعیت[واقعی؟]کامل فارس و مناطق جنوبی را فراهم کند.102 در مصاحبه استاندار فارس نیز آمده است:
سی هزار سوار و پیاده مسلح بیابانگرد فارس که مجهز به تفنگ،مسلسل و سلاحهای خودکار سبک هستند خلع سلاح میشوند.هم اکنون سه ستون سرباز سپاه فارس برای جمعآوری اسلحه عشایر به طرف:1-فیروزآباد برای خلع صلاح[سلاح]افراد مسلح قشقایی. 2-نورآباد مرکز ممسنی برای خلع سلاح بیابانگردان.3-کهگیلویه به منظور جمعآوری اسلحه تیرههای مختلف در فارس و«باشت»و«باوی»در حرکت میباشند[.]علاوه بر سه ستونی که در فارس مأمور جمعآوری اسلحه و مهمات خوانین،رؤسای ایلات و عشایر،و افراد مسلح عاری شدهاند،یک ستون نیز از سپاه خوزستان مأمور جمعآوری اسلحه عشایر بویراحمدی و اعرابی که مسلح هستند آماده حرکت شده است.ضمنا به گردان بوشهر نیز مأموریت داده شده که اسلحه موجود در تنگستان،دشتی و دشتستان را جمعآوری کند.103
علاوه بر لشکر 10 فارس،لشکر 9 خوزستان نیز مسئول خلع سلاح عشایر کهگیلویه و بویراحمد در حوزه خوزستان شد.روزنامه مهر ایران با اشاره به اقدامات لشکر 9 خوزستان در منطقه کهگیلویه و دهدشت مینویسد:«تیمسار سرتیپ علی نادور معاونت یکم لشکر 9 مستقل پیاده خوزستان و فرمانده ستونهای خلع سلاح منطقه بهبهان و کهگیلویه به اتفاق...سرهنگ علیزاده فرماندار شهرستان کهگیلویه...روز 15/11/41 با هواپیما به بهبهان وارد[شد و]پس از صدور دستورات لازم در مورد حرکت ستونهای مختلف به مناطق باشت و بابویی-چرام-صیدون...در مراسم دعا و نیایش برای شاه شرکت کردند...در خاتمه تیمسار به سران عشایر در مورد تحویل اسلحه موجود در منطقه بهبهان و کهگیلویه تذکر دادهاند.»104
نکته لازم به ذکر آن که فرمانده لشکر 9 خوزستان،همچون فرمانده لشکر 10 فارس،اندکی پس از قتل ملک عابدی،تغییر یافته بود.تیمسار سرتیپ«محمد حسین ضرغام»به عنوان فرمانده جدید لشکر 9 خوزستان،انتخاب،و در 24 آبان 1341 وارد اهواز شد.105. وی در دههء اول دیماه،از ناحیه گچسارا بازدید به عمل آورد.106
اینها،همه زمینهسازی خلع سلاح عشایر،و در واقع سرکوب قطعی و همیشگی ایلات جنوب بود.قدر مسلم در مقابل خلع سلاح عمومی،اکثریت قریب به اتفاق مردم ایلات و عشایر، مقاومت و موضعگیری مینمایند.بنابراین،یکی از عوامل مؤثر و مهم مقاومت عمومی عشایر جنوب و قیام آنان،جلوگیری از جریان خلع سلاح و بازتاب شکنجههای پیشین عشایر در هنگام اخذ اسلحه بوده است.
در واقع،خلع سلاحهای مکرر پیشین،امان آنان را بریده به ستوه آورده بود.آزار و اذیتهای نظامیان در هنگام خلع سلاح عشایر،فوق العاده زیاد بود.شکنجهها برای اخذ اسلحه از مردم عشایری،در بسیاری مواقع زجرآور و رقتانگیز بود.هیچ فرد عشایری،به آسانی تسلیم نمیشد و تفنگ خویش را تحویل نمیداد.بسیاری از آنان،پس از تحمل شداید فراوان و شکنجههای خرد کننده،ناچار به تحویل اسلحه میشدند.برخی از مردان عشایر نیز بیآنکه سلاحی داشته باشند،به سختی میشدند.به جرئت میتوان گفت،بدترین مواقع برای تمام مردمان ایلی،در مواجهه با نظامیان،زمانی بود که سلاح اعلام و اجرا میشد.براساس چنین سابقه ناخوشایندی،اعلام مجدد خلع سلاح در سال 1341،با نارضایی و عدم استقبال عشایر مواجه شد.در نتیجه،مقابل آن موضعگیری و مبارزه نمودند،و همین موضوع،یکی از عوامل اصلی قیام عشایر جنوب به شمار میآید.متأسفانه،این مهم تحتتأثیر تبلیغات مخرب و دروغین رژیم،هنوز هم از دید بسیاری از محققان برکنار مانده و توجهی به آن نشده است. احتمالا ارتشبد فرودست،از معدود افرادی است که به تأثیر خلع سلاح عشایر در ایجاد قیام عشایر جنوب،پرداخته است.وی میگوید:...محمد رضا[شاه]تصمیم گرفت که...ایلات و طوایف فارس را خلع سلاح و منکوب کند و از سال 1340 در این زمینه به ژاندارمری دستوراتی داد،که در نتیجه منجر به شورش وسیعی در عشایر جنوب گردید.107
قیام عشایر کوهمره سرخی و قشقایی
فشار فوق العادهای که ایلات و عشایر کوهمر سرخی در دوره سروان خالصی متحمل شده بودند،هنوز التیام نیافته بود که ماجرای قتل ملک عابدی رخ داد.تبعات واقعه اخیر،نیز آنان را متحمل زجر و عذاب دیگری نمود؛در حالی که آنها نیز هیچ گناهی در قتل ملک عابدی نداشتند و به ناحق عرصه تهمت واقع شده بودند.رئیس ایل سرخی،حبیب اللّه شهبازی،ده روز پس از واقعه قتل ملک عابدی،از طرف نظامیان-بویژه تیمسار اشکان،فرمانده ژاندارمری فارس -به فیروزآباد«احضار و با رفتار خشن و توهینآمیزی که بیسابقه بوده است او را متهم به قتل ملک عابدی میکنند و اعلام میدارند:تو مسئولی.باید ظرف یک قاتلین را که سرخی هستند، دستگیر کنی و تحویل دهی!»حبیب شهبازی افسرده و نگران باز میگردد.108
روزنامه کیهان،تحت عنوان«بازجویی از رئیس طایفه سرخی»مینویسد:«...عصر دیروز [3 آذر]حبیب شهبازی رئیس طایفه سرخی به فیروزآباد احضار شد و ساعت 8 صبح امروز نامبرده همین روزنامه،روز بعد،متن مصاحبه خبرنگارش را با حبیب شهبازی،چنین منتشر مینماید: دیروز خلیل[حبیب]شهبازی رئیس طایفه سرخی قشقایی به خبرنگار ما گفت:من مثل یک سرباز هروقت لازم باشد به مأمورین دولت کمک خواهم کرد.دیشت تیمسار اشکان مرا احضار کرد و قرار شد در مورد دستگیری سارقین و متهمین به قتل ملک عابدی به ژاندرمری کمک کنم[.]من قول هرگونه کمکی که بتوانم انجام دهم دادم.110
روز بعد،روزنامه کیهان با چاپ عکس وی،مینویسد:«حبیب اللّه خان رئیس طایفه سرخی قشقایی که به ژاندارمری فیروزآباد احضار شده است.»111
در همین روز،روزنامه اطلاعات نیز با چاپ عکس وی،نوشت:«حبیب اللّه شهبازی...رئیس تیره سرخی که در دستگیری قاتلین مهندس عابدی با مأمورین ژاندارمری همکاری کرد هنگام گفتگو با خبرنگار اطلاعات...»112
بدینگونه،حبیب شهبازی و دیگر سرخیها،که به ناروا،به اتهام قتل ملک عابدی زیر فشار و تهدید قرار گرفته بودند،صادقانه در جهت شناسایی و دستگیری قاتلان اصلی تلاش میکردند. اما،درظاهر این تلاشها،مورد قبول دولتیان واقع نمیگردد.روزنامه کیهان،در 18 آذرماه،خبر از«دستگیری سه نفر از طایفه سرخی»میدهد.این دستگیری ظاهرا«مربوط به اعترافی بوده که عطایی آموزگار عشایر ساکی قنات دهدار نموده و گفته است آنها را چند شب قبل از واقعه قتل مهندس عابدی مسلحانه در آنجا دیده است.»113
بدین گونه بهانهگیریهای زورگویانه،فشار و اجحاف بر سرخیها-همچون قشقاییها-به اوج میرسد.حبیب شهبازی،به عنوان رئیس و بزرگ ایل سرخی،تاب و تحمل اینهمه تعدی و تجاوز را نیاورده از اول دیماه آشکار در برابر دولت موضع میگیرد.
اقدامات حبیب شهبازی
حبیب اللّه شهبازی وی با ارسال نامه و قاصد،و نیز حضور در میان طوایف و تیرههای ایلات سرخی و قشقایی کوهمره، آنان را به قیام علیه حکومت فرا میخواند.این فراخوانی، خیلی زود با استقبال عمومی مواجه میگردد.زمینه این استقبال نیز کاملا فراهم بود.فشار و شکنجهای که مردمان ایل قشقایی و سرخی،در پی قتل ملک عابدی متحمل شده و هنوز هم ادامه داشت،بهترین زمینه برای استقبال عام بود.به نظر میرسد آنان منتظر فرماندهای دلیل بودند تا عصیان خویش را آشکار سازند.این فرمانده،اکنون ظاهر شده بود.جالب است که جنگجویان نامداری چون دشتی گلهزن،مسیح بولوردی،بلوط 114 جعفرلو و فضل اللّه گلکی،فرماندهی او را میپذیرند و به دور او جمع میشوند.ارتشبد آریانا نیز در کتاب خود به این موضوع اشاره کرده مینویسد: ...اسامی سرکردگان اشرار سرخی که با حبیب شهبازی همکاری میکنند عبارتند از: 1-بلوط جعفرلو 2-دشتی گله زن 3-فضل اللّه گلکی 4-مسیح خان بلوردی 5-پسر لشگر صفی خان 6-پسر بابا خانی[بابا خان]7-امیر و کرامت پسران مهدی سرخی.115
به هر روی،با فراخوانی حبیب شهبازی«عده زیاد از عشایر و روستاییان از نواحی مختلف فارس به کوهمره میآیند و در مدت اندکی حداقل 1200 تفنگچی مسلح مستقر میشوند.»116 اقدام بعدی وی،تحریم رفراندوم لوایح ششگانه یا انقلاب سفید بود.وی که کاملا به مسایل سیاسی-اجتماع آگاه بود،میدانست روحانیت مبارز و اصیل رفراندوم لوایح ششگانه را تحریم نمودهاند. بنابراین،عدم شرکت وی در رفراندوم انقلاب سفید،عاملی مؤثر در عدم شرکت عشایر کوهمره سرخی در رفراندوم مزبور بود.تحریم دستجمعی مردم کوهمره سرخی و عدم شرکت آنان در رفراندوم ششم بهمن 1341 بسیار جالب و ارزشمند بود و بیانگر شجاعت و نترس قومی دلیر در خفقان دیکتاتوری عصر و اصالت و ارزش مبارزه و مقاومت آنان است.بازتاب این کار مهم و تاریخی،در«کیفر خواست دادستان نظامی»علیه حبیب شهبازی،منعکس و مشخص است. در کیفر خواست وی آمده:
...مقارن رفراندوم تاریخی[ششم بهمن]حبیب شهبازی...در کوهمره بیکار ننشسته و به مناسبت تمرد و عدم حضور در شیراز،مراتب عصیان و یاغیگری او در طوایف دور و نزدیک منتشر میشود.دستجات سارقینی که در اثر فشار و تعقیب ژاندارمری به ستوه آمده بودند از موقعیت استفاده کرده به طرف کوهمره سرخی سرازیر میشوند و حبیب شهبازی هم مقدم آنها را گرامی میشمرد.
در تاریخ ششم بهمن 41 که مصادف با رفراندوم تاریخی ملت ایران نسبت به لوایح ششگانه پیشنهادی شاهنشاه بود علنا مخالفت میکند و اهالی کوهمره سرخی را وادار مینماید که رأی ندهند...117 در واقع،این اقدام عشایر سرخی و کوهمره،عملی شجاعانه و بزرگ بود که در عصر خویش کاملا بیسابقه و منحصر به فرد بوده است.
در بهمنماه،که شدت اختلاف روحانیان مبارز-به رهبری امام خمینی-با شاه و حکومت پهلوی،به اوج رسیده بود،حبیب شهبازی،از طرق مختلف،با روحانیون مبارز شیراز ارتباطهایی برقرار نموده بود.
براساس سند محرمانهای که در پروند ساواک حبیب شهبازی،موجود است؛وی نامهای به«جلال الدین آیت اللّه زاده»برادر«آیت اللّه شیخ بهاءالدین محلاتی»نوشته تأکید میکند:«ما قیام کردیم شما هم ما را تنها نگذارید[و]به وسیله ایادی محمد ضرغامی و جبهه ملی با ما هماهنگ شوید.»
آیت اللّه زاده نیز در خاطرات خویش نقل میکند: به خاطر دارم که یک روز صبح به منزل مرحوم آقای اخوی[آیت اللّه محلاتی]رفتم.مرحوم آقای دستغیب هم اونجا بود[.]اخوی فرمودند خوب شد شما آمدید.حبیب اللّه شهبازی کسی را فرستاده اینجا و گفته من امروز میتوانم ستاد لشکر را خلع سلاح کنم...آقا از من پرسیدند: «چه کار کنیم؟گفتم:«اصلا جوابش را ندهید،نامه هم برایش نفرستید،به او بگویید ما در این کار با شما هم نظر نیستیم.»چون نامه به دست مأمورین دولت میافتد...118
«دکتر محمد حسن طاهری»در خاطرات خویش،از ارسال نامهء آیت اللّه محلاتی به حبیب شهبازی یاد میکند.وی میگوید:«...آیت اللّه محلاتی رضوان اللّه تعالی علیه نامه نوشته بودند که به وسیله یک نفر به کازرون فرستاده شد و در جلسهای در کازرون نامه مطرح شد.مخاطب نامه شبازی بود.شهبازی یکی از سران عشایر کوهمره سرخی بود که یک حرکت ضد دولتی به وجود آورده بود.»119
علاوه بر آیت اللّه محلاتی و برادرش جلال الدین آیت اللّه زاده،روحانیون مشهور فارس نظیر آیت اللّه دستغیب و آیت اللّه نجابت،به قیام مردم کوهمره سرخی و حبیب شهبازی،معاضدت مادی و معنوی نمودهاند.«آیت اللّه شیخ حسنعلی نجابت»از روحانیون مرتبط با حبیب شهبازی بود که علاوه بر ارسال کمکهای ماده،در مدح و وصف وی و یارانش شعر نیز گفته است.بنا به نقل«محمد رضا گل آرایش»:
آیت اللّه نجابت شنیده بود که حبیب اللّه شهبازی علیه دولت قیام کرده...به دلیل اینکه آنها به طرفداری اسلام قیام کردند از آنها حمایت میکرد.در مدح آنها شعر میگفت و آنها را ترغیب میکرد و از جهات مالی هم توسط رفقایی که اطراف ایشان بودند،مثلا ده هزار تومان،پنج هزار تومان[و]کمتر و یا بیشتر کمک مالی میکرد.افرادی هم[که]میتوانستند، فشنگ و یا«پیشتو»و ده تیر،گیر بیاورند،تهیه میکردند،و به آنها میدادند.120
برخی از ابیات آیت اللّه نجابت در مدح جنگجویان سرخی و حبیب شهبازی،از این قرار است:
چتربازان که زه طیاره پدیدار شدند هر یکی را به هدف مردم شهباز خریدار شدند تیر جانسوز بدرید دل دشمن دین سرخیان در ره اسلام جلودار شدند از قضا تیر خریدار به بیهوده نرفت دولت و دولتیان زرد رخ و زار شدند رهبر قوم حبیب اللّه شهبازی بود شاهبازان جهان در نظرش خوار شدند نام نامیش حبیب است و محب احمد بر سرش نور خدا،پنج تنش یار شدند121
براساس نوشته عبد اللّه شهبازی-به نقل از شاهدان عینی و شرکت کنندگان در قیام- آیت اللّه شهید دستغیب نیز تعدادی ملکی(گیوه)و مبلغ شانزده هزار تومان پول،برای کمک به حبیب شهبازی و جنگجویان کوهمره سرخی فرستاده است.122
علاوه بر این اقدامات حبیب شهبازی نیز که فردی باسواد و آگاه بود،اعلامیههایی در تبین اهداف و انگیزههای عشایر از قیام علیه دولت،تحریر و منتشر نموده است.این اعلامیهها، توسط مبارزان دیگر،حروف چینی و چاپ و منتشر شده است.نمونههایی از برخی اعلامیه، اکنون در دست است.از جمله اعلامیه ذیل:
اعلامیه نهضت مقاومت ملی عشایر جنوب:
به طوری که هم میهنان عزیز اطلاع دارند از یک ماه پیش عشایر فارس به منظور پشتیبانی از جنبشهای ملی و دلیرانه شهرستانها مخصوصا اهالی محترم تهران،مسلحانه به پا خاسته و توانستهاند تا حد زیادی دنیا را به آنچه در ایران ما میگذرد متوجه سازند.متأسفانه چون در بدو امر مقدور نبود هدفهای نهایی عشایر را از این قیام به سمع ملت ایران برسانند،دولت تا میتوانست بر علیه جنبش ملی ما تبلیغات سوء نمود.گاهی آنها را چند نفر دزد و راهزن و چیرهخوار و بار دیگر مخالف اصلاحات ارضی و سرانجام تحریک شدهء مالکین و فئودالها معرفی نمود و اعلی حضرت شاه در نطقهای خود سران عشایر را شپشهای جامعه و مورچههایی در مقابل لکوموتیو یاد کردند و حال آنکه ده سال ظلم و جور حکومتهای دیکتاتوری کافی بود که تمام ملت ایران را بر علیه دولت مرکزی به طغیان و عصیان برانگیزد؛منتها نجابت و بردباری ملت ایران همه ظالم و مفاسد هیئت حاکمه را با صبر و شکیبایی و مبارزات منطقی و قانونی تحمل نمود. اینک لازم میداند هم وطنان عزیز را به هدف مقدسی که محرک احساسات پاک و بیآلایش عشایر فارس بوده است،واقف سازد.
هم وطنان عزیز! ظلم و جور حکومتهای دیکتاتوری در ده ساله اخیر،تمام ملت ایران را به زانه درآورده است.فشار هیئت حاکمه،تعطیل مشروطیت،نقض قانون اساسی،اختناق مطبوعات و افکار عمومی،حبس و شکنجه و تبعید آزادیخواهان،ورشکستگی اقتصادی و فقر و فاقهء عمومی،فشار مأمورین ژاندارم به تمام دهات و قصبات،بیاعتیایی و بیاحترامی به مقررات قرآن و دین مبین اسلام،حمله بیرحمانه به ساحات مقدسه و دانشکدههای دینی و تربیتی،شتم و جرح طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه،هتک حرمت علمای اعلام و پیشوایان دین و صدها مظالم و قانون شکنی دیگر از مظاهر حکومتهای دیکتاتوری و دست نشانده ده ساله اخیر است.عشایر فارس که در ده ساله اخیر پیوسته از دور و نزدیک ناظر مبارزات شرافتمندانه و قانونی جوانان و آزادیخواهان تهران و شهرستانها بوده و تلاش و کوشش آنها را مواجه با قدرت سرنیزه و توپ و تانک و حبس شکنجه حکومت دیکتاتوری میدید،از دو،سه سال پیش خود را برای دفاع از حق و آزادی آماده نمود و هرچند مبارزات دلیرانه و شرافتمندانه مردم شهرها خصوصا جوانان دانشگاه،در خور تعظیم و ستایش بود،مع هذا چون حکومتی که با سرمایه ملت همه گونه وسیله سرکوبی و اعمال زور و ظلم در اختیار دارد مادام که با عکس العمل شدیدتری مواجه نشود نمیتواند ملت را در سرنوشت خود آزاد بگذارد و از طرفی هم عشایر و دهات و قصبات بیش از پیش تحت فشار مأمورین دولت قرار گرفته بودند،ناچار به پشتیبانی مردم قهرمان تهران به پا خاسته تا سهمی در مبارزات ملی داشته باشند.با وجودی که دولت همیشه متوجه خطر از
ناحیه عشایر جنوب بود،خوشبختانه با تبعید سران عشایر و تضییقاتی که پیوسته از طرف عمال حکومت فراهم میشد و با وجود صحنه سازی قتل مهندس ملک عابدی به منظور سرکوبی و متلاشی کردن صفوف عشایر و استقرار نیروهای بیشتری در فارس،نتوانست خللی در اراده و تصمیم افراد غیور عشایر وارد نسازد،به عکس نطقهای آتشین شخص پادشاه و وزیر وقت کشاورزی و تهدید تانک و توپ و نزول عقابها(منظور چتربازان)صفوف عشایر را فشردهتر و مصممتر کرد و سرانجام برای کسب آزادی واقعی که تمام ملتها اسیر آسیایی و افریقایی از آن برخوردار شدهاند قیام کرد و اینک هم در سراسر فارس بر اوضاع مسلط و تا حصول آزادی و برانداختن رژیم دیکتاتوری از پا نخواهد نشست و زن و مرد عشایر برای نجات وطن و آزادی عموم ملت ایران،زیر رگبارهای مسلسل و بمبهای آتشزا پایداری نموده و از بذل جان خود دریغ نخواهند کرد و تا زمانی که بساط خودسری حکومت دیکتاتوری را برنیندازند و حکومت قانون را مستقر نسازند و آزادمردان و آزادیخواهان را از سیاهچال زندانها و تبعیدگاههای داخل و خارج رهایی نبخشند،هرگونه مقاومتی را که از طرف نیروهای دولتی ابراز شود در هم کوبیده و به یاری خداوند بزرگ و استعانت ائمهء اطهار و پشتیبانی ملت قهرمان ایران نهضت آزادیبخش ملی را به ثمر خواهند رسانید.
هم وطنان عزیز! عشایر جنوب بارها امتحان رشادت و وطنپرستی را دادهاند.تهمتهای ناروای حکومت -که البته به تمام آزادیخواهان در این چند ساله نسبتهایی دادهاند-نمیتواند دامن پاک ملت و افراد ما را لکهدار کند.ما خواهان آزادی و اصلاحات دقیق اجتماعی هستیم و ملت و ایران و نسل آینده باید بداند که عشایر فارس با اتکا به نیروی عظیم ملی برای نجات وطن برخاسته و ساعتی که پیروزی نهایی حاصل شود به فرمان ملت اسلحه خود را زمین گذارده به شغل کشاورزی و دامپروری میپردازیم.عشایر فارس نه تنها مخالف اصلاحات ارضی و اجتماعی و آزای دهقانان نیست بلکه هرگونه اصلاح سیاسی و مترقیانه را که با تصویب نمایندگان واقعی به دست دولت برگزیده ملت و در حدود قانون اساسی و رعایت اعلامیهء حقوق بشر صورت گیرد،صمیمانه پشتیبانی خواهد کرد.
خواسته عشایر نیز خواسته ملت ایران است و خواسته ملت ایران همانا استقرار حکومت قانون و اجرای مفاد یازدهگانه منشور کنگره جبهه ملی ایران و آزادی فوری جناب آقای دکتر محمد مصدق و زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات و انحلال سازمان مخوف امنیت و اطلاعات و رهایی آزادیخواهان از قید و بند تبعید داخل و خارج است.
عشایر فارس قادر خواهند بود عند اللزوم تا دویست هزار نفر از جوانان خود را بر علیه ظلم و بیدادگری تجهیز نماید و مسلما افسران شرافتمند و سربازان رشید که همگی برادران و فرزندان عشایر هستند و برای دفاع از وطن داوطلب شغل مقدس سربازی شدهاند به هیچوجه راضی به برادرکشی نبوده و اطاعت کورکورانه را برای که به حیات ملی ما لطمه خواهد زد محکوم[میکنند]و مردانه در راه نجات وطن و کسب آزادی به صفوف برادران عشایر ملحق خواهند شد.
برادران عزیز عشایر غیور آذربایجان،کردستان،لرستان،خوزستان،خراسان،بلوچستان و اصفهان! بکوشید و دلیرانه برای نجات میهن و رهایی خواهران و برادران اسیر شهری،عشایر فارس را یاری نمایید و شهامت و رشادت خود را برای ثبت در تاریخ بار دیگر به منصه ظهور رسانید.
پیروزی از آن ماست(بمیری به نام و نمانی به ننگ) زنده باد ایران،درود بر رهبران مبارز ملت ایران،سلام بر شهدای راه آزادی،پیروز باد عشایر رشید ایران.
ماجرای قتل ملکعابدی و پیامدهای آن در فارس پسین روز دوشنبه،21 آبان 1341،در«تنگاب»(-تنگ آب)فیروزآباد فارس،قتلی اتفاق افتاد،که سرآغاز هجوم دوباره حکومت پهلوی به ایلات و عشایر جنوب بود.قتل کاملا اتفاقی مهندس«شاهپور ملکعابدی»1،رئیس حوزه اصلاحات ارضی فیروزآباد،مستمسکی مهم برای سرکوب قطعی و دائمی عشایر جنوب به وسیله حاکمان عصر پهلوی دوم گردید.تبلیغات سرسامآور،مستمر و طولانی حاکمان رژیم،تمام صفحات روزنامهها و مجلات و نیز رادیو و تلویزیون را فراگرفت.به نظر میرسد،تمام این تبلیغات،علیه عشایر جنوب و در جهت ایجاد زمینه مساعد برای سرکوب شدید و خشن آنان و نیز تمیهدات مناسب برای خاتمه دادن به زندگی ایلی و عشیرهای و اقتداری سیاسی،اجتماعی و اقتصای آنها بوده است.به گونهای که دکتر«حسین ارسنجانی»وزیر کشاورزی وقت به صراحت اعلام کرد: «به افتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه میدهیم.»2این گفته کسی است که ظاهرا از روشنفکران و آزاداندیشان عصر بوده و رهایی رعیت از سلطه مالک و خان را میطلبید.!3 استاندار فارس سپهبد«کریم و رهرام»،در بهمن ماه همین سال اعلان میدارد:«دولت ایران از دو ماه قبل در خاک فارس و شاید هم نقاط کشور کلمه(عشایر)را از مکاتبات خود حذف کرده است؛ما دیگر کسی را به نام(عشایر)نمیشناسیم.در فارس کلیه سازمانهای عشایری ارتش حذف شده و افسرانی که به نام(افسران عشایری)نامیده میشدند از مناطق مختلف احضار شدهاند.»5 |
حکومت محمد رضا شاه و دولتمردان او،که گویا منتظر چنین واقعهای بودند؛خیلی زود عکسالعمل شدید و عجولانهای نشان دادند.اعلام عزای عمومی و تعطیل عمومی،تغییر سریع استاندار فارس،اعلان حکومت نظامی در فارس،تغییر فرمانده لشکر 10 فارس،اعلام سرکوب پدید نقاطی که نسبت به آن سوءظن پیدا شود و انجام اصلاحات ارضی در سراسر فارس،از جمله اقدامات و عکسالعمل رژیم بود.
شاه در مراسم تقسیم املاک در کرمانشاه،اعلام کرد:«مهندس عابدی یک سرباز شهید وطن است و من مقرر کردم که عزای ملی اعلام شود...[و]اطمینان میدهم که خونبهای او را از قاتلین او و محرکین قاتلین او خواهیم گرفت[.]بدین مناسب در این محل اعلام یک دقیقه سکوت میکنم.»6
در همین روز-23 آبان 1341-دولت،اعلامیه زیر را منتشر کرد: هموطنان عزیز چنانکه اطلاع یافتید،مهندس ملکعابدی،رئیس حوزه اصلاحات ارضی منطقه فیروزآباد فارس بر اثر یک توطئه ناجوانمردانه شهید شد.آنچه تا امروز روشن شده است این است که توطئه به دست کسانی انجام گرفته که تاکنون چه مستقیم و چه غیر مستقیم از دسترنج رعیت سابق استفاده کردهاند.منافع این اشخاص در جهت عکس منافع ملی ماست و برای بنده و برده نگهداشتن فرزندان ایران است.البته برای خواهران و برادران عزیز تردیدی نیست که معنی اجرای لایحه اصلاحات ارضی یعنی آزادی قاطبه ملت ایران و بنابراین جوان ناکام،مهندس ملک عابدی،شهید راه آزادی و سرافرازی ملت ایران است.من امروز را حسبالامر شاهانه روز عزای ملی اعلام میدارم و فردا هم به همین مناسبت تعطیل عمومی است.باز هم به کسانی که در راه استقلال ما،آزادی ما و سربلندی ما در دنیای امروز اخلال میکنند چنانکه هفته پیش برود و دولت با نهایت قدرت هرگونه توطئه را در هرکجا پیش بیاید در هم خواهد کوبید.و توطئهکنندگان را به ملت ایران معرفی خواهد کرد و به همین منظور:
1. در شیراز که مرکز توطئه این عمل ناجوانمردانه شده بود،حکومت نظامی اعلان شد تا مرکز هر فسادی را ریشهکن نماید.
2. سپهبد ورهرام به استانداری فارس منصوب گردید.
3. برای دستگیری قاتلیین اقدامات سریع در جریان است.
4. دستور داده شد در هر نقطه سوءظنی در تهیه چنین توطئه برود به شدت سرکوب شود. 5-از امروز در سراسر فارس انجام اصلاحات ارضی اعلام گردید.
نخستوزیر-اسد اللّه علم.7؛ پس از این اعلامیه،سخنرانیهای شدید و غلیظ و گفتههای تهدیدآمیز ارسنجانی-وزیر کشاورزی-و نیز استانداری جدید فارس،کریم ورهرام،مدام در روزنامها و مجلات منتشر میشد.
تغییرات سیاسی در فارس
نخستین تغییر و تحول در مدیریت سیاسی فارس،استاندار آن بود.«غلامرضا فولادوند» استاندار فارس،بلافاصله پس از قتل ملکعابدی،عزل گردید و به جای وی سپهبد کریم ورهرام منصوب شد.ورهرام متولد 1286 و اهل تبریز بود.وی دختر سپهبد«شاهبختی»را در حباله خویش داشت.17
داستان انتصاب و اعزام وی به استانداری فارس،در مجله روشنفکر آمده است:«...به امر شاه،دولت،سپهبد ورهرام را به استانداری فارس انتخاب کرد تا با قدرت و اختیارات تام رهسپار شیراز شده،توطئه را در نطفه خفه کند...سپهبد ورهرام ساعت 5/7 صبح چهارشنبه[23 آبان 1341] در فرودگاه به حضور شاهنشاه رسید...شاهنشاه در چند جمله کوتاه دستورات خود را صادر فرمودند.ورهرام بالافاصله عازم شیراز گردید...اطلاعاتی که به او رسیده بود حکایت از آن داشت که استان فارس دستخوش انقلاب و هرجومرج شده و مالکین عدهای ماجراجو و اخلالگر را برای ایجاد رعب و حشت در دل مردم اجیر کردهاند.این ماجراجویان همه با سلاحهای جنگی و شکاری مسلح هستند و تصمیم دارند که در نقاط دور و نزدیک دست به اغتشاش بزنند!»14
ورهرام با چنین اطلاعاتی وارد شیراز شد.وی دستور داد«تا همه مالکین را احضار کنند. روز پنجشنبه[24 آبان 1341]او در ملاقات با مالکین طوری صحبت کرد که پس از پایان جلسه، همه ماستها را کیسه کردند و به اصطلاح نطفههای توطئه فروکش کرد و خوابید!ورهرام با قیافه اخمآلود و عصبانی به مالکین اخطار کرد:"اگر سروصدا راه بیندازید!اگر دسیسهبازی کنید، اگر بخواهید نقشه بکشید و جنجالی درست کنید،آن وقت لباس نظامی میپوشم،قداره را از رو میبندم و با توپ و تانک آدم میکشم!من ورهرام هستم و امنیت میخواهم[.]نسل کسی که امنیت را به هم بزند از روی زمین برمیدارم."بعد از این جلسه ناگهان سروصداها خوابید و محیط شیراز آرامش نسبی پیدا کرد.»15
روزنامه کیهان،گفتهی اخیر ورهرام را در صفحه اول و به صورت برجسته،به چاپ رساند. «سپهبد ورهرام استاندار فارس امروز[24 آبان 1341]در اجتماع مالکان و طبقات مختلف فارس اظهار داشت:من مخالفان امنیت را زنده نمیگذارم!کاری نکنید که لباس نظامی بپوشم و قداره از رو به بندم و با توپ و تانک آدم بکشم.»16
تغییرات مدیریتی در فارس،به استاندار ختم نشد.در همان اوان پس از واقعه و همزمان با تغییر استاندار فارس،فرمانده لشکر 10 فارس نیز تغیر کرد.فرمانده جدید،تیمسار سرتیپ«عبد العلی اورمزد»در 23 آبان 1341 وارد شیراز شد و از جانب تیمسار سرتیپ «محمود بنی اعتماد»معاون لشکر،مورد استقبال و خوشآمدگویی،قرار گرفت.17
تغییر دیگر در«سازمان اطلاعات و امنیت فارس و بنادر»(-ساواک)صورت گرفت.سرهنگ «مسعود حریری»،از آذر 1341،به جای«محمد علی آرشام»،ریاست ساواک فارس را بر عهده گرفت؛و در این زمینه خدمات شایانی در سرکوب قیام عشایر جنوب انجام داد.20
تبلیغات رسانهای
علاوه بر گفتههای تهدیدآمیز رجال رژیم؛حجم تبلیغات روزنامهها و مجلات نیز فوقالعاده سنگین و گیجکننده بود.از همان آغاز واقعه،مطالب مندرج در نشریات،بسیار تحریکآمیز و هدایت شده بود.تقریبا بیش از دو هفته،صفحات اول روزنامههای رسمی کشور-بویژه کیهان و اطلاعات-مختص ماجرای قتل ملکعابدی و پیامدهای آن بود.در همان روز اول،واقعه قتل ملک عابدی را«به تحریک مالکین»نسبت دادند؛و این خود زمینه مناسبی بود برای سرکوب آنان!روزنامه اطلاعات مینویسد:«عدهای افراد مسلح در جاده شیراز- فیروزآباد را کشتند...مرحوم مهندس عابدی با شلیک پانزده گلوله به قتل رسید و مهاجمین از جلو و عقب به او حمله کردند...تعداد مهاجمینی که با تفنگ سر راه جیپ حامل مهندس عابدی را گرفتند پانزده تا بیست نفر بود...رئیس دارایی شیراز و چند نفر دیگر نیز همراه مهندس عابدی بودند اما مهاجمین فقط او را به گلوله بستند.»21
در میان مجلات مشهور،مجله روشنفگر بلافاصله خبرنگار و عکاس به شیراز و فیروزآباد اعزام کرد؛و نخستین گزارش مفصل حادثه را،در اول آذرماه 1341،تحت عنوان«مرگ فئودالیسم» انتشار داد.در این گزارش،به زعم خویش«برای اولین بار خبرنگار اعزامی[آنان]اسرار قتل مهندس ملکعابدی را فاش میکند»23
مطالب مندرج در این مجله،مؤید زمینهسازی و تمهیدات مناسب،برای سرکوب ایلات و عشایر است.اوج تبلیغات مخرب رژیم علیه مالکان و روحانیون به عنوان مخالفان اصلاحات ارضی صورت میگرفت.در مطالب مجله روشنفکر،به هماهنگی و همدستی«روحانینماها»و مالکین اشاره صریح شده است.خبرنگار روشنفکر مینویسد:
درست هفده ساعت پس از حادثه قتل مهندس ملکعابدی من وارد شیراز شدم.شیراز حالت هیجانزده و تبآلودی داشت!همه جا صحبت از توطئه آدمکشان نقابدار و چگونگی دخالت مالکین در این امر بود...اخبار مربوط به جلسات مخفیانه و پیدرپی مالکین و توطئهگران به این هیجان و اضطراب بیشتر دامن میزد...مضمون این شایعات همه یکی بود و حکایت از آن داشت که قتل مهندس ملکعابدی سرآغاز یک سلسله آدمکشیها و ترورهایی است که به زودی اتفا خواهد افتاد!در جلوی مسجد وکیل من از زبان مرد ریشویی که برای چند تن از اطرافیانش حرف میزد شنیدم:امروز آقا چند تا میهمان کلهگنده داشت. خیلی حرفها زدند و خیلی تصمیمات گرفتند.تق این تصمیمات همین یکی دو روز درمیآید و شما خواهید دید که چه جویی از خون راه بیفتد!یکی از میهمانان به آقا میگفت:اگر شده همه داراییم را بدهم،میدهم اما یک مأمور اصلاحات ارضی را زنده نمیگذارم!..»24
ماجرای نامه ناصر خان قشقایی
ناصرخان قشقایی،که در سال 1333 به دستور شاه ایران را ترک و در امریکا ساکن شده بود. در 19 آبانماه 1341 نامهای به شرح زیر برای روزنامههای اطلاعات و کیهان فرستاد: ...خواهشمند است مقرر فرمایند شرح زیر را برای روشن شدن اذهان عمومی در آن جریده درج فرمایند[که]موجب کمال تشکر است.
از آنجا که هرکس مسئول اعمال و افعال و اقوال خویش میباشد خواستم بدین وسیله به اطلاع عموم برسانم که این جانب هیچگونه مسئولیتی درباره افعال و اعمال و اقوال کسان و خویشان و ایل و قبیله خود اعم از برادر و فرزند و دیگر بستگانم ندارم و در قبال ملت ایران و کشور عزیزم،به شخصه مسئول اعمال خود خواهم بود.35
این نامه برخی از مجلات و روزنامهها و نیز حسن ارسجانی را بر آن داشت تا واقعه قتل ملک عابدی را به تحریکات وی منسوب نمایند.وزیر کشاورزی-حسن ارسجانی-عنوان کرد: «نامه ناصر قشقایی دلیل توطئه قبلی است.»36
ارسجانی البته بر خلاف تحلیل خود از نامه ناصر قشقایی،میگوید:«چند روز پیش خسرو قشقایی نماینده خود و خواهرش را نزد من فرستاده بود که ظاهرا اقدام به تهیه اظهارنامه اصلاحات ارضی کند.»37
به احتمال زیاد،در نتیجه گفته ارسجانی بود که در مجله روشنفکر،راجع به قتل ملک عابدی نوشته شد:«این توطئه که از چندی پیش در فارس تکوین شده بود،با نامه ناصر قشقایی که از ژنو فرستاده بود فاش گردید.»38
بنا به تحلیل روزنامه اطلاعات از«نامه قشقایی»خسرو قشقایی محرک و بدخواه اصلی است و دیگر برادران ناصر قشقایی و خود وی از اینگونه اعمال خلافکارانه مبرا هستند. اشارهای که آقای محمد ناصر قشقایی به برادر خود نموده مسلما نظر او متوجه اعمال و رفتار خسرو قشقایی است که اکنون در آلمان به سر میبرد و از هرگونه تحریک و اعمال خلاف مصلحت ملک و ملت فروگذار نمیکند و آنچه دیگر برادران میکشند از رویه نامطلوب و کارهای زشت و تحریکات ناجوانمردانه او است...خوانندگان گرامی استحضار دارند که در حال حاضر که یکی از برادران قشقایی آقای محمد حسین قشقایی در تهران اقامت دارد...هرگز وارد معرکه و ماجراهایی[اینچنین]نمیباشد.39
در روزنامه آتش به همدستی حسینقلی خان رستم و خسرو خان قشقایی اشاره شده که جهت«جلوگیری از اجرای اصلاحات ارضی اصلاحات ارضی در فیروزآباد و ممسنی و قشقایی»و مبارزه با آن؛«خسرو خان حواله کرده است که در حدود سیصد هزار تومان از عواید او را حسینقلی خان رستم صرف»این کار نماید.40
اما،در واقع تمام این مطالب«ژورنالیستی»و همچنین گفته ارسجانی وزیر کشاورزی نادرست و بدون سند و مدرک بود.حتی بعدها نیز به رغم تمام تحقیقات انجام گرفته از جانب دستگاههای مختلف رژیم-اعم از ساواک،ارتش،ژاندارمری،استانداری،شهربانی و ...-هیچ سند و مدرکی در این باب ارایه نشد.و البته در خصوص ماجرای نامه ناصر خان قشقایی،جز چند مطلب ژورنالیستی فوق و سخن ارسجانی،هیچکدام از منابع رسمی و غیررسمی رژیم مطلبی ارایه و اظهار ننمودند.به علاوه«محمد حسین خان قشقایی»برادر ناصر خان،که در دادگاه«سران عشایر فارس»به«دو سال حبس تأدیبی»محکوم گردید،تنها اتهامش رفتن به خانه«امیر بهمن صمصام بختیاری»در معیت«فتح اللّه خان حیات داودی» و تقاضای خودرو برای حرکت عبداللّه خان ضرغامپور و ناصرخان طاهری به بویراحمد بوده است.
خود وی نیز در خاطراتش به همین موضوع اشاره میکند:
یک روز در خیابان اسلامبول[تهران]به کافه نادری میرفتم که به فتح اللّه خان حیات داودی برخورد کردم.گفتم:کجا میروی؟گفت که من به کافه نادری میروم[.]به طرف کافه راه افتادیم.در میان راه در خیابان اسلامبول که از جلو خانه مرتضی قلی خان بختیاری میگذشتیم.فتح اللّه خان پرسید:از این آقایان چه خبر داری؟گفتم:گاهی پسرانش به اینجا میآیند.از دربان خانه پرسیدم که کدام یک از خوانین هستند؟گفت:بهمن خان پسر مرتضی قلی خان اینجاست.من به حیات داودی گفتم:حالا که بهمن خان اینجا هستند،بد نیست بالا برویم و در همینجا چای بخوریم.رفتیم پیش بهمن خان و در ضمن صحبتهایمان موضوع آمدن بویراحمدیها را به تهران برای او تعریف کردیم و گفتیم که حالا زمستان شده و برف آمده و وضع مالی آنها مناسب نیست.حتی اگر به اصفهان بروند،چون اتوبوس به منطقه آنها نمیرود،آنها پولی ندارند که بتوانند یک ماشین کرایه کنند و به فلارد بروند.بهمن خان گفت که من در اصفهان یک اتومبیل دارم و پیشکارم هم آنجاست.من کارتی به شما میدهم که به آنها بدهید که آنها را در اصفهان به پیشکارم بدهند با رانندهام آنها را ببرد و به مقصد برساند.ما هم به همین ترتیب عمل کردیم و رؤسای بویراحمد توانستند در زمستان خودشان را به خانوادههایشان برسانند و به زندگیشان برسند.[41]
وی اضافه مینماید که پس از دستگیری و بازداشت در زندان قزل قلعه«در بازجویی از من فقط درباره بویراحمدیها سئوال میکردند و موضوع دیگری را مطرح نمیکردند.»[42]
اندکی بعد،وی را آزاد میکنند و او هم بدون مانعی به خارج از کشور میرود.پس از بازگشت به ایران،مجددا دستگیر میگردد و مورد بازجویی قرار میگیرد.«باز هم بازجوییها درباره بویراحمدیها بود.»و هیچ موضوع دیگری در میان نبود.بنابراین،هیچ سئوال و حساسیتی بر سر قتل ملک عابدی و نامه ناصرخان قشقایی نشان داده نشده است.
علاوه بر این،به نظر نمیرسد برادران قشقایی-ناصر،خسرو،محمد حسین و ملک منصور -پس از سقوط دولت دکتر مصدق و قدرتیابی مطلق شاه،اقدامات حادی علیه رژیم پهلوی انجام داده باشند.مدارک و اسناد موجود نیز مؤید این نظر است.حتی ارتشبد فرودست،به صراحت بیان میکند:«...پس از 28 مرداد 32 خیال محمد رضا[پهلوی]از تحریکات برادران قشقایی راحت بود و تا انقلاب مزاحمتی از ناحیه آنها دیده نشد.»[43]
همو،در خاطرات خویش،از کمکهای مالی محمد رضا شاه به خسرو خان قشقایی و برادرش محمد حسین صولت قشقایی،اشاراتی صریح دارد.[44]وی میگوید: خسرو قشقایی در آلمان غربی زندگی میکرد و چون تحریکاتی علیه محمد رضا مینمود، دستور داد که ساواک ماهیانه ده هزار تومان برای او حواله کند تا آرام شود.تصور میکنم. این مبلغ تا بیست هزار تومان در ماه نیز افزایش یافت.یکی از برادران او در ایران بود و اکثرا وی را در منزل جم میدیدم...وی از وضع مالی مالی خود شکوه میکرد و میگفت که زندگی معمولی خود را نیز نمیتواند اداره کند،لذا از محمد رضا کرارا برای او کمک مالی گرفتم و از من سپاسگزار بود.(45)
ایرج کشکولی،موضوع مقرری خسرو خان قشقایی را اینگونه نقل میکند: ...تمام املاک خسرو خان اصلا مشمول اصلاحات ارضی نشد و همه را مصادره کردند.باغ ارم شیراز را نیز ضبط کردند.مادر خسرو خان یک مقرری تعیین کرد...یعنی ماهانه مبلغی برای مادر خسرو خان در نظر گرفته بودند.همین بعدها باعث رواج این شایعه شد که خسرو خان از سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک)پول میگرفته است.[46]
چگونگی قتل ملک عابدی
عصر روز 21 آبان 1341،چند نفر سارق مسلح،جاده فیروزآباد-شیراز را در تنگاب بسته دست به سرقت از خودروها و سرنشینان آن میزنند.ظاهرا چهار،پنج خودرو را متوقف کرده بودند،که اتومبیل جیپ حامل ملک عابدی و چهار سرنشین دیگر نیز سر میرسد.احتمالا سارقین مسلح برای اینکه از همان آغاز،سرنشینان خودرو را بترسانند،چند تیر فشنگ در نزدیکیهای اتومبیل شلیک مینمایند.
در میان پنج سرنشین خودروی جیپ،ملک عابدی دست به اسلحه برده از اتومبیل پیاده میشود و ظاهرا چند تیر شلیک مینماید.در همین حین سارقین چند تیر پیاپی-از تفنگ پنج تیر پران-به طرف او شلیک مینمایند؛که منجر به زخمی شدن ملک عابدی و سرانجام مرگ او میگردد.
روایت شفاهی برخی از قشقاییها،این است که در تنیجه شلیک ملک عابدی،یکی از راهزنان زخمی میگردد.بنابراین برادر وی ملک عابدی را هدف قرار میدهد. منابع اخیر محلی-قشقایی-اینگونه روایت کردهاند:
...مهندس عابدی همراه مهندس همت و حیدری...در ناحیه مشاهده میکنند جاده بسته شده و در حدود ده،دوازده اتومبیل متوقف شده است.مهندس عابدی از جیپ پیاده میشود تا ببیند علت توقف اتومبیلها چیست و متوجه میشود دو،سه نفر راهزن جاده را بستهاند.مهندس عابدی تفنگی با خود در اتومبیل داشت و وقتی وضع را چنین میبیند تفنگ را برداشته به سوی راهزنها شلیک[مینماید]و دو نفر را زخمی میکند ولی تیرها کاری نمیشود.یکی از راهزنان وقتی وضع را چنین میبیند تفنگ را به سوی مهندس عابدی نشانه رفته،میگوید:بچه ننه تیر را اینطور میزنند.و با یک گلوله مهندس عابدی را به قتل میرساند.56
«عوض اللّه صفری کشکولی»در کتاب تولدی در آتش مینویسد:«مهندس عابدی به خیال اینکه سارقین مسلح در راهش کمین کردهاند،دست به ماشه شد و تیر بیهدف شلیک کرد.ناگهان فریادی از بادام زارها برخاست...بهادر را کشتند.حسین قرهیالرلو هم که در ارتفاع مشرف بر جاده در انتظار همراهانش نشسته بود،این جمله را شنید و باور کرد کرد که برادرش بهار کشته شده است.بیدرنگ ماشین را به گلوله بست.ماشین از جاده منحرف شد و در چالههای کنار جاده توقف کرد...حسین قره یارلو و همراهانش بیآنکه بدانند چه دسته گلی به آب دادهاند، شب هنگام به بلندای کوه میمند رسیدند.سرنیزه،قمقمه آب،رادیه،قطار فشنگ و تفنگ پنج تیر پران مهندس عابدی را با خود آورده بودند...57
یکی از راهزنان مسلح تنگاب،به نام«محمد نوروز»،که اسلحه ملک عابدی را به دست آورده بود آنرا به شخصی در ده بیضا فروخت.این اسلحه،ضمن خلع سلاح به دست نظامیان افتاد و آنها هم محمد نوروز را دستگیر و به اعتراف واداشتند.او«گفت گرسنه بودیم ،]جاده را بستیم[.11 }اتومبیل را متوقف کردیم مهندس عابدی در اتومبیل آخری سوار بود. پیاده شد و به ما تیر اندازی کرد که رفقای ما زخمی شدند و ما هم او را کشتیم.»58
اما روایتی که منابع رسمی وقت-نظیر مجله روشنفکر-به نقل از راننده جیپ،سید احمد اصنافی منتشر نمودند،اینگونه بود:
پیش از ظهر روز دوشنبه[21 آبان 1341]مهندس عابدی تصمیم گرفت که برای تهیه آمار از دهقانان«مراد تپه»به آنجا برود...ولی اظهار علاقه رئیس دارایی فیروز آباد[آقای رضاییان]که میخواست همراه ما بیاید مهندس را وادار ساخت تا ساعت حرکت را به تأخیر انداخته و به بعد از ظهر موکول نماید...ساعت دو و ربع بود که رئیس دارایی آمد.
علاوه بر مهندس عابدی و رئیس دارایی،دو تن مأموران[از]مأمورین اصلاحات ارضی یعنی آقایان مهندس سیاوش همت و عباس حیدری،مروج کشاورزی فیروزآباد نیز همراه ما بودند.کار مهندس در«مراد تپه»زیاد طول نکشید و ساعت چهار و نیم ما مجددا به طرف فیروزآباد برگشتیم.مهندس همت و حیدری عقب ماشین و مهندس عابدی و رئیس دارایی جلو و بغل دست من نشسته بودند...
وقتی من از خم گردونه[ای]گذشتم،ناگهان پنج،شش اتومبیل باری وانت و جیپ توجهم را جلب کرد...مهندس با چشمش به اتومبیلها افتاد به من گفت:سید مثل اینکه کارت در آمد! دو،سه تا ماشین پنچر کردهاند!...هنوز یک دقیقه از این گفتگو نگذشته بود که ناگهان صدای شلیک یک گلوله بلند شد و متعاقب آن گلوله دوم و سوم صفیر زنان از بغل گوش من رد شد! با دستپاچگی ترمز کردم.در همین موقع گلولهای از بغل دستم گذشت و قسمت چپ شیشه جلو را سوراخ کرد.حیدری فریاد کشید:آقای مهندس دستم به دامنت که دارند ما را میکشند! مهندس بیآنکه مضطرب شود گفت:بچهها سروصدا نکنید،یک مشت دزد سرگردنه هستند که دنبال پول میگردند،هرچه دارید بدهیم و خلاص شویم.بگذارید من الآن کارها را درست میکنم.این حرف را زد و پایین روی زمین نگذاشته بود که صدای شلیک گلوله برخاست و متعاقب آن مهندس از رو به زمین افتاد...59
خبرنگار مجله،به نقل از سیاوش همت،فرزند سرلشکر سیف اللّه همت مینویسد: آنها باید دوازده نفر بوده باشند[.]هر دوازده تا صورتشان را با پارچه پوشانده بودند تا شناخته نشوند،اما در موقعی که دو تا از آنها ناگهان نقابشان افتاد[یکی جوان بود و] ترکی حرف میزد و ظاهرش نشان میداد که از طایفه«نمدی»هاست.دیگری که در حدود چهل سال از عمرش میگذشت قیافه سوخته و تیرهای داشت و هم او بود که مهندس عابدی را از پشت هدف گلوله قرار داد...به نظر من این توطئه با نقشه و برنامه کار و حرکت او به دهات اطلاع پیدا کنند و حتما آن روز...جاسوسها از موضوع مطلع شده و به تفنگچیها دستور میدهند که در ساعت معین تنگه را محاصره و عمل شیطانی خود را به انجام رسانند.تا به حال هیچ سابقه نداشته که دزدها در«تنگه آب»راه را بر مسافرین ببندند.این اولین باری است که«تنگه آب»محل هجوم عدهای واقع میشود و این خود دلیل آن است که مهاجمین به هیچوجه قصد سرقت و چپاول نداشتهاند،بلکه هدفشان کشتن رئیس اصلاحات ارضی منطقه فیروزآباد بوده است.60
بازار گرم بازداشت و شکنجه
به دنبال قتل ملک عابدی،بازار بازداشت و شکنجه وحشیانه بیگناهان عشایر قشقایی و سرخی،به وسیله مجریان اوامر شاهنشاه و دولتمردان او،گرم شد.چنان که در اعلامیه دولت آمده بود؛«دستور داده شد[ه بود]در هر نقطه سوءظنی در تهیه چنین توطئه برود به شدت سرکوبی شود.»
بنابراین،مأمورین و مجریان اوامر شاهنشاه،نسبت به تمام مناطق عشایری فیروز آباد، کوهمره سرخی و غیره،«سوءظن»داشتند و به جد در پی دستگیری و بازداشت عشایر بیچاره بودند.اکنون در جنگ زرگری«ملک»و«مالک»،تهی دستان عام عرضه همه گونه فشار و جور و استخفاف و شکنجه و داغ و درفش شدند.به رغم آنکه روزنامههای رسمی،مدام از دستگیری و اقرار متهمان قتل ملک عابدی خبر میدادند؛اما روز به روز بر تعداد دستگیر شدگان و معترفان افزوده میگشت.مشخص بود،مأمورین دولت،هیچ نشانی از قاتلان اصلی به دست نیاورده به دروغ و ظالمانه،بیگناهان بسیاری را در سیاهچال جور و جفا به بند کشیدهاند.این روند ستمگرانه تا مدتها ادامه یافت و بسیاری از بیگناهان،شکنجههای وحشیانه دیدند.مروری بر مطالب روزنامههای وقت،مؤید گفتههای فوق است.این مطالب،در صفحات اول اغلب روزنامهها و با تیتر و سوتیتر درشت نگاشته شده است:
23 آبان 1341:«عدهای افراد مسلح در جاده شیراز-فیروزآباد به تحریک مالکین، رئیس اصلاحات ارضی فیروزآباد را کشتند.»61
24 آبان 41:«ارتش و ژاندارمری جستجوی قاتلین مهندس ملک عابدی را از راه زمین و هوا آغاز کردند.»62
26 آبان 41:«استاندار فارس گفت:قاتلین مهندس عابدی شناخته شدند.»63
26 آبان 41:«هشت نفر به اتهام توطئه در فارس دستگیر شدند.»64
27 آبان 41:«به دستور سپهبد مالک دستگاه کشف دروغ به فیروزآباد برده میشود.»65 28 آبان 41:«دیشب قاتلین اصلی در کوهها دستگیر شدند.محاکمه صحرایی قاتلین به زودی در فیروزآباد آغاز میشود.»66
29 آبان 41:«سردسته قاتلین هنوز در کوهستان متواری است.هواپیماهای اکتشافی ژاندارمری در جستجوی اسفندیار(سردسته قاتلین)است.»67
30 آبان 41:«اسفندیار،سردسته قاتلین مهندس عابدی دستگیر شد.حیدر کاظمی کدخدای ایل نمدی نیز دستگیر شد.»68
1 آذر41:«دوازده نفر از افراد ایل چگنی[چگینی]دستگیر شدند.»69
1 آذر 41:«کلانتران ایل قشقایی احضار شدند...اسلحه مهندس ملک عابدی در خانه یکی از متهمین کشف شد.»70
5 آذر 41:«پس از تحقیقات مفصل:دسگیرشدگان فیروزآباد اعتراف کردند...آخر وقت امروز خبرنگار ما از فیروزآباد اطلاع داد:قاتلین مهندس عابدی شناخته شدند.»71 5 آذر 41:«در فارس هفت نفر از بازداشت شدگان جزء قاتلین هستند.»72
6 آذر 41:«اولین کسی به مهندس عابدی تیر اندازی کرد بازداشت شد.»73
7 آذر 41:«به جزء یک یا دو نفر:همه قاتلین مهندس عابدی شناخته شد[ند].»74
7 آذر 41:«گزارش تلفنی خبرگان کیهان از فیروزآباد:متهمین قتل مهندس عابدی اعتراف نمیکنند...عباسقلی[مرادی،یکی از دستگیرشدگان]میگوید:هم قیامت هست و هم خدا»75 8 آذر 41:«برای دستگیری آخرین متهم واقعه فیروزآباد اکیپ تازهای از طرف ژاندارمری به کوهستانها اعزام شد»77
12 آذر 41:«کلانتران قشقایی در فیروزآباد بازداشت و یا تبعید هستند.»78
پس از این تبلیغات داغ بیست روزه،ظاهرا آبها از آسیاب افتاد؛چرا که روزنامههای رسمی و مقامات مسئول،هیچکدام نتیچه دستگیری اینهمه متهم به قتل ملک عابدی را اعلان ننمودند. به نظر میرسد،آن همه شکنجه و داغ و درفش،فرجام درستی نصیب دولتیان نکرد.به همین دلیل،هیچکس به عنوان قاتل شناخته نشد و اعدام نگردید.
مع هذا،در این ایام رنج و عذاب،جمعی از مردان و زنان ایل قشقایی،سختترین و دردناکترین روزهای زندگی خویش را از سر گذراندند.
«منوچهر قشقایی»در خاطرات خود از شکنجهگاه فیروزآباد،میگوید: همراه من چهارده نفر از اطرافیانم را هم گرفته بودند که در این سه شب آنها را در مقابل چشم من شکنجه میدادند...یکی از دستگیرشدگان،امیر حسین نیرومند بود که همه ناخنهایش را در آورده بودند و برای آن که صدای فریاد او به گوش اهالی نرسد صدای موتور برق را زیاد میکردند!79
بنا به نوشته عوض اللّه صفری کشکولی،«ابراهیم خان نمدی را پانزده روز تمام آن قدر شکنجه کردند که پیرمرد بیچاره پوست کبودی بر استخوانهایش باقی ماند.بینی قربانعلی شولی را سیخ داغ کردند تا اعتراف کند که قاتل ملک عابدی است.منوچهر خان قشقایی را آن قدر شکنجه کردند که مدتها آثار شکنجه و بند و زنجیر در بدنش به وضوح آشکار بود. دندانهای سرهنگ(نام فرد) گله زن را شکستند تا قتل ملک عابدی را اعتراف کند.تیره موسالو از طایفه شش بلوکی که با حال و وضع رقت بار از قطح سالی در حال کوچ از کنار دهبرم(غرب فیروزآباد)عبور میکردند به اتهام قتل ملک عابدی توسط مأموران به رگبار بسته شدند...»80
مادر منوچهر قشقایی،که پسرش به اتهام قتل ملک عابدی بازداشت شده بود،به یاد میآورد که: ...سرهنگ(نوکر منوچهر)را هم آن قدر شکنجه کردند که میگفت بله مهندس عابدی را من کشتم.ناصر الدین شاه را هم من کشتم[.]اصلا هرکس را که بگویید من کشتم.غیر از او سیزده،چهارده نفر[دیگر]هم اعترف کردند که به اتفاق منوچهر[قشقایی]مهندس عابدی را کشته و اموالش را بردهاند و نزد آنهاست و وقتی میخواستند که آن اموال را پس بدهند،نمیتوانستند جواب بدهند چون در حقیقت چیزی نزد آنها نبود.81